ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 55

برای خیلی ها سکس و معاشقه و عشقبازی کردن با دوست دخترشون یه امر عادی حساب میشه ..ولی برای من  حتی یک نوازش معمولی و یک بوسه آتشین خیلی بیشتر از اینا می تونه ارزش داشته باشه و من قدر تمام این امکانات و شرایط رو می دونستم و برای این لحظات ارزش قائل بودم . نمی تونستم خودمو فقط وقف لحظات بکنم و بگم اومدم تا فقط از لحظه ای لذت ببرم و برم .. من  اومده بودم گل لحظه رو برای شکوفایی لحظات دیگه بکارم . شاید تفاوت من و نازنین در این بوده باشه که اون این احساس منو نداشت . برای اون عشق ما فقط در لحظات خلاصه می شد . لحظاتی که ممکن بود در لحظات پیش روی خودش فنا شه . اما من نازنینمو برای یک عمر می خواستم .. هر وقت لبهای داغ  و آتشینمو بر روی لبهای داغ و تشنه اش قرار دادم این کار با آرامش کامل  صورت نگرفت و نگاهمون مراقب روبرو بود تا کسی به سمت ما نیاد هر چند احتمالش کم بود که اون وقت روز کسی از خونه بیاد بیرون ولی هر چیزی امکان داشت . همینو می دونم که تمام عشق و احساسمو در کف دستام جمع کرده و با اون بدن عشقمو لمس می کردم . بوسه شیرینی که هنوز طعمش رو لبام نشسته .. هر چند بوسه های بعدی ما در آرامش بود اما اون حس خوب و قشنگو فراموش نمی کنم . نازنین برام سنگ تموم گذاشته بود .. می خواست با یه انرژی مثبت به شهرم برگردم . چقدر دنیا رو در کنار اون زیبا می دیدم .  .. با این که نگران روبرو بودم ولی برای چندد ثانیه ای طوری  لبامو رو لباش قرار داده چشامو بستم که انگار در این دنیا نیستم .. مثل یه پرنده ای که  دل آسمونو شکافته و فقط با لذت و آرامش داره پرواز می کنه ... گونه و صورت نازنین بوی طراوت و تازگی می داد .. به آرومی  گوشاشو می بوسیدم و می گفت نه ..خیلی حساسم به اون جا .. خیلی خوشم میاد .. یکی دوبار به شنیدن صدای پا خودمونو جمع و جور کردیم ولی ادامه دادیم .. بوی تن نازنین بوی زندگی بود بوی عشق و امید و احساس بود .. و اگه می خواستم خاطرات اون روز رو فقط برای نازنین بنویسم خیلی بیشتر از اینا می نوشتم تا مطالبی باشه که فقط اون می خونه . تا بدونه  که چقدر قدر لحظات عشق و احساس و ایثارشو می دونستم .. کاش این قدر خوب نبود ! کاش این قدر مهربون نبود ! این قدر عاشق نبود تا بتونم باور کنم نبودنشو .. و باز همون تکیه کلام های همیشگی .. نازنین : نادررررررر! نادررررررر! ..نادر : جاااااااااان جاااااااان ... و اون وقت من می گفتم نازنین مال کیه .. اونم می گفت مال نادرشه ..مال نادرشه ..همیشه همیشه ..همیشه .. و من هر گز این صحنه ها رو یک هوس زود گذر ندونستم . من هوس رو می خواستم وقتی که عشقی باشه .. وقتی که عشق اولویت داشته باشه .. نه این که عشق رو دستاویزی قرار بدم برای هوس ..و مطمئن هستم که نازنین هم همین حسو داشت . چقدر نگران گذشت زمان بودم .. می دونستم لحظه دور شدن از نازنین خیلی سخته برام ولی امید دوباره دیدنش منو سر حال و رو پا نگه می داره .  گاه صورت ناز نازنین به وقت حرف زدن طوری می شکفت و شادی خودشو نشون می داد که اونو خیلی جوون تر از اونی که بود حس می کردم . کاش می تونستیم هر وقت که دلمون می خواد لحظاتو نگه داشته باشیم و من  حداقل یکی دو ساعت از صبح رویایی یکشنبه بیست و دوم آذر ماه نود و چهار رو نگه می داشتم ولی با حرکات خودم و نازنین .. خیلی سخت بود لحظه جدایی .. قرار شد منو برسونه به خیابون آزادی و مسیری که بتونم از همون راهی که اومده بودم برگردم . چقدر آسمون و درختای اون منطقه رو زیبا می دیدم ! نازنین بهم قول داد بار ها و بار ها همدیگه رو  ببینیم ..اون روز برام خیلی کارا کرد که نمی تونم بگم .. کسی مجبورش نکرده بود ..این چند ساعت رو طوری کنار هم بودیم و با هم تا کردیم که انگار سالهاست که داریم با هم زندگی می کنیم . منو یه جایی در خیابان آزادی پیاده ام کرد ...هنگام وداع چشام پر اشک شده بود حس غم چشای قشنگ نازنین هم مصنوعی به نظر نمی رسید اونم با تمام وجودش غمگین و اشک آلود بود و هردومون دل به دیدار دیگه ای بسته بودیم . ماشینو با نگاهم تعقیبش می کردم .. نازنین متوجه حرکت و نگاهم شده بود .. اون از آینه کاملا پشت سرشو می دید .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر