ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 99

نادر و نازنین در شمال 66 و 67
نادر خسته  شده بود از بس تیرش به سنگ خورده بود . البته به سنگ که نه به همون صورت نازنین می خورد جای  این که بر  لبهاش بشینه .. آخرش نادر  دو تا دستاشو گذاشت رو دو طرف صورت نازنین و و نذاشت که سرشو به این سمت و اون سمت تکون بده
 ---نهههههههه نادر نه .. این جوری قبول نیست . این نا مردیه .. تو باختی .. با ختی .. جر نزن ... حالا که نتونستی داری به زور رفتار می کنی ..
-باشه .. باشه عشق من هر چی تو میگی من باختم . ولی وقتی که تو رو دارم بر نده ام . وقتی که تو رو دارم انگار همه چی رو دارم . ..
نادر این بار می خواست شجاعانه تر عمل کنه .  و  علاوه بر اشتیاق و نیازی که داشت نمی خواست که نازنینش اونو یک موجود سرد و بی روح بدونه ... نازنین بازم لبهای نادرو رو لبای خودش حس می کرد . دختر با خودش می گفت نادر من که تا ابد خسته نمیشم و طعم بوسه های تو برام یکنواخت  نمیشه . تو چرا این جوری می کنی ..من که تسلیم توام هر کاری بخوای می تونی بکنی .. چون بین ما فاصله ای نیست .. نمی خوام حالا که عشق  ما در حال شکل گیریه  بازم جا داره که جا بیفته  لرزه هایی به بدنه اش بیفته و وجود منو بلرزونه ... نازنین حس کرد که کاملا بی حس شده ...
 نازنین : نادر چته تو .. ازت می ترسم .. این بار خیلی حریصانه تر از دفعات پیش نشون میدی .. این بار صدای نفسهات کمی فرق کرده بی پر وا تر شده .. حرکت لبهات .. زبونت .. بگو می خوای چیکار کنی .. تو که می دونی نازنین تسلیم توست . نمی خوام از دستت بدم . نمی خوام زده ات کنم ..
-نازنین .. اوووووهههههه اصلا به این چیزا فکر  نکن . نترس من تا اون جایی که فکر می کنی پیش نمیرم . می خوام هر فاصله ای رو که بین ماست از بین ببرم ..
نازنین : باهات قهرم . مگه تو هنوز بین ما فاصله ای می بینی ..
 ولی نادر دیگه امون نداد که نازنین چیزی بگه و همراه با بوسیدن گونه های نازنین گفت .. فاصله ای بین ما نیست ولی این حس غریب رو که هر گز نباید رو می خوام از بین ببرم ...
-آخخخخخخخخ نادررررررر فکر نمی کنی که من از بین برم . من در این آتیش بسوزم ..
-فقط یه ذره .. یه خورده ..
-اگه نازنین دلش بی نهایت بخواد و از اون بی نهایت سقوط کنه چی ؟
-فکر کردی نادر دلش بی نهایت نمی خواد ؟ اما به اون بی نهایتی که عشق توست بسنده کرده ... ما بازم کنار همیم . میشه با عشق همه چی رو ساخت .
 نادر حس می کرد که نازنین اونو جادو کرده و نازنین هم حس می کرد که اسیر جادوی دستان و کلام نادر شده ... نادر لباشو گذاشته بود پشت گردن نازنین .. خیلی آروم دستشو گذاشت کمی پایین تر از پشت گردن نازنین و به آرومی کمر نازنینو مالشش داد . با موهاش بازی کرد .. دهنشو باز کرد و لاله گوش ناز نازنینو گذاشت توی دهنش و به آرومی میکش می زد و همراه با این کار به آرومی به نازنین می گفت که دوستت دارم .. نترس .. این فقط یک عشقه .. هر چی که اسمشو بذاری ... نترس ..من همیشه تشنه توام ..
نازنین حس می کرد که خیلی بی اراده و سنگین شده .. نادر بلوز نازنینو از سر شونه هاش به طرف پایین داد .. بوسه  رو از لباش به زیر چونه و گلوش رسوند .. زیر گردنشو به آرومی می بوسید و زبون می زد .. نازنین خودشو در فضایی حس می کرد دور از این دنیا .. فضای عاشقانه ای که انگار زبونشو بسته بود . بوسه نادر بر شونه اش فرود اومده و آروم آروم به طرف بازوی بر هنه اش می رفت .  نادر به نرمی اون بازو رو می بوسید و با حرارت دهنش بازوی نازنینو بین دو لبش قرار داده و به آرومی می بوسبد .. پی در پی مسیرشو از بازو به طرف پیشونی عوض می کرد ... سرعتشو آروم آروم زیاد کرده و به همون صورت  کم می کرد ..
 -آههههههه نهههههههه نکن نادر ... نکن .. خواهش می کنم ...نادر دستای نازنینو از آستین بیرون کشید ..
-نهههههه خواهش می کنم ..
-سردت شد .؟.
-نههههههه دارم می سوزم .. داغم .. آتیشم ..
 -اگه سردته بگو گرمت کنم .. نازنین با این که حالت گریز هم داشت ولی دوست داشت نادر در یه حد معمول هم که شده ازش لذت ببره . نادر شروع کرد به بوسیدن دست نازنین از نوک انگشتا تا سر شونه هاش .. به نوبت با هر یک از این دستا این کارو انجام می داد ...
 -نادررررررر نادددددددددر ..دوستت دارم . این کارو با هام نکن .. پسر بد ..من چند بار بهت بگم .. آخرش طلاقت میدم ..
این بار نادر لباشو گذاشت زیر بغل خوش عطر و طعم نازنین و به آرومی میکش می زد .. نازنین با این که قلقلکش میومد ولی خیلی خوشش میومد ..
-نادر دیوونه .. دو نه دونه سبیلاتو می کنم . حالا فقط می تونم موهای سرتو بکشم .. نههههههه این کارو نکن ... نازنین هم لذت می برد هم احساس تاثر می کرد ..
-عشق من نترس .. باور کن تا یه حدی میرم جلو ..به مرز اصلی نمی رسم .. هر چند هیچ مرزی بین ما نیست .. نازنین با خود گفت نادر تو داری منو می سوزونی میگی مرزی بیبن ما نیست و بازم میگی به مرز اصلی نمی رسی .. می دونم تو مردونگی داری .. ولی من زنونگی خودمو چیکار کنم ... باشه رو قولت حساب می کنم . شاید بتونم حریف  تو شم ولی اگه نتونم حریف خودم شم چی ..  نمی خوام فکر کنی من یک دختر بدم . می دونم این فکر رو نمی کنی . مگه تو یک پسر بدی که من دختر بدی باشم .. ولی اگه دلت رو بزنم چی ؟ خودت گفتی تا اون جا نمیری .. پس تا کجا میری ؟ به یادش اومد که نادر یه بار با شرم و خجالت  از بین ناف و گلو گفته بود .. یعنی نادر می خواد تا اون جا بره و تر مز بزنه ؟ ...می دونست اگه این قسمت از بدنشو این قسمت از شکمشوبالای نافشو  بذاره که نادر لمسش کنه خوشش میاد ولی اینو هم می تونست که شاید اشک تاثری هم از دید گانش جاری شه وبازم می دونست که در اون صورت نادر نازشو می کشه بهش میگه عشق تو از همه اینا بالاتره .. مونده بود که بهش چی بگه ..نادر تو دیوونه ای ..  دیوونه ترین دیوونه دنیا
نازنین نمی تونست خودشو کنترل کنه ... دوست داشت از جاش پاشه و به یه طرفی فرار کنه . اون خیلی  بی قرار به نظر می رسید و همین طور هم بود . نادر : حالا می خوام بخورمت ...
 نازنین : نههههههههه می دونستم . از اول هم باید می دونستم که تو هم مثل بقیه مردایی . همش منتظر فرصتی هستی که اونی رو که دوستش داری بخوری  ..  نازنین به خوبی حس می کرد سنگینی حرکات نادر رو ... دیوونه دیوونه . درسته که منم اضطراب دارم ولی تو چرا این قدر به خودت سخت می گیری ... . نادر شجاع و خجالتی من.. مثل یه بچه ای که انگار  با مادرش یه بازی راه انداخته و مدام بهش میگه مامان دعوام نکنی اونم همش به نازنین می گفت که دعوام نکنی ها ... با همه التهابی که نازنین داشت دوست داشت این جا هم یه  کمی شیطنت کنه و سر به سر نادرش بذاره . ..
-ببینم می خوای چیکار کنی که این قدر استرس داری ...
-می خوام بخورمت ..
-تو که همش داری این کارو می کنی ...
 -امروز می خوام یه جای دیگه رو بخورم ..
از شونه ها تا یک وجب از کمر نازنین بر هنه شده بود و نادر دستاشو گذاشته بود رو همون قسمت لخت  و به آرومی رو اون قسمت از تن داغ نازنین می کشید .. -نکن نادر .. نکن ... نگفتی می خوای چیکار کنی ..
-می خوام یه قسمت از بدنتو که بین ناف و گلوت قرار داره ببوسم ..
 -اگه نذارم چی ؟
--خب این کارو نمی کنم .
-به یه شرط اجازه میدم که اسمشو ببری ...
 -به موقعش این کارو می کنم ..
-نهههههه حالا باید بگی .. بد جنس ..
 -صبر کن ...
نادر طوری دستپاچه به نظر می رسید که سوتین و قسمتی از بلوز نازنینو با هم کشید پایین ..
 نازنین دستاشو گذاشت جلوی شکمش تا نادر اون کاری رو که می خواد بکنه نتونه انجام بده ... نادر حس می کرد سختشه ....
 -نمی ذاری ؟ بهم اجازه نمیدی ؟
-تو خیلی دیوونه ای نادر ... انگار می خوای آب نبات چوبی بخوری ..
نادر لباشو گذاشت رو انگشتای نازنین که جلو سینه هاش قرار داده بود . اون انگشتارو به آرومی و دونه به دونه گذاشت توی دهنش و اونا رو می مکید .. -نههههههه چرا هر چی بهت میگم تو بازم داری کار خودت رو می کنی . نهههههههه .. دیوووونه . نادر می دونم چه جوری اذیتت کنم نادر ..
 نازنین خودشو یه پهلو کرد طوری که نادر هم مجبور شد  با اون و در مسیر اون تغییر جهت بده . دستای نادر همچنان رو کمر نازنین قرار داشت و لباش رو انگشتایی که سینه هاشو پوشونده بود .. با این تفاوت که این بار نازنین  یه پاشو بین پا های نادر قرار داده بود همون حرکتی که بار ها و بار ها در نوشته هلش از اون یاد می کرد این بار در عمل پیاده اش کرده بود ... نازنین به خودش گفت حالا خوب حالت رو می گیرم ببینم می تونی پیله کنی به یه حرکت  یا نه .. حالا واسم ادای بچه خجالتی ها رو در میاری ؟  با این دیوونه بازی هات .. این چه کاری بود که کردم . من که خودمو بیشتر به آتیش کشیدم . نهههههههه نهههههههه ..نمهههههههه .. نازنین حس کرد که تمام بدنش نیاز شده .. دوست داشت از جاش پا شه فرار کنه . خودشو بسپره به رود خونه پاییزی و خنک شه .. نمی خوام به خاطر یه لحظه دنیای خودمو از دست بدم .. چند بار بهت بگم نادر . ولی حس کرد که دستاش سست شده ... یه موجی رو دور و بر سینه هاش حس می کرد ... یه حرارت و داغی که دستاشو شل کرده بود .. و نادر با حرکات دستش رو کمر نازنین لحظه به لحظه به آتشی که اون و نازنینو بسوزونه بیش از پیش دامن می زد .. حالا نادر به خوبی می تونست سینه های نازنین رو ببینه ... قلبش به شدت می تپید .. احساس گناهکاری رو داشت که میوه ممنو عه ای رو دیده باشه ..

ادامه دارد .. نویسنده : ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر