دو سه دقیقه ای که به همین حالت گذشت، دیدم لرزش بدنش دوباره شروع شد. اما اینبار فرق میکرد. عسل من داشت گریه میکرد. لباشو بوسیدم و گفتم چی شده جوجو؟ چرا گریه میکنی؟ از چی ناراحت شدی؟ فرزانه جونم یخورده که آرومتر شد، گفت: رضا جان، به خدا نمیدونم چرا این جوری شد. اصلا نمیخواستم رو بدنت جیش کنم. تا حالا اصلا سابقه نداشته. دست خودم نبود یدفعه دیدم جیشم ریخت...
قبلا چند تا کتاب در این مورد خونده بودم می دونستم خانما موقع ارگاسم شدید، چنین حالتی بهشون دست میده. ازش سوال کردم: مطمئنی جیش بوده؟ پس چرا بو نداره؟ چرا روتختی رو لک ننداخت. و بعدش یک مقدار کوتاه براش در این مورد توضیح دادم. اونجا بود که اعتراف کرد بعضی وقتا خودشو ارضا میکرده ولی تا حالا چنین موردی براش پیش نیومده. خندیدم و گفتم حالا خیلی چیزای بهتر هست که باید تجربه کنی!
دودولم دوباره نیم خیز شده بود. سینه های فوق العاده کوچیک ولی خوشگل با اون هاله صورتی و کوس نازشو که نصفه نیمه میتونستم ببینم، کار خودشو کرده بود. فرزانه تا الان به کیرم نگاه نکرده بود، فقط چون روش نشسته بود، احساس کرد که زیر کسش یک چیزی داره حرکت میکنه. خندش گرفت. بعدم با سر به کیرم اشاره کرد و گفت: به رضا کوچولو بگو چند دقیقه صبر کنه من برم دوش بگیرم و بیام. لبخندی زدمو گفتم آماده آماده است. هر وقت اراده کنی در خدمته. حجب و حیاش نمی گذاشت جلوی من لخت مادرزاد از اطاق بره بیرون.یک دستشو گرفته بود، روی سینه هاش و شرتشم نگه داشته بود جلوی کس خوشگلش. همینطور عقب عقب تخت رو دور زد که بره بیرون. یکدفعه چشمش افتاد به خونی که رو دستام خشک شده بود. یادش رفت که دستش کجاهارو پوشونده. دو دستی چنگ زد تو صورتش. نشستم رو تخت ببینم چی شد که دیدم. فرزانه دستشو از رو سینه هاش و کسش برداشته بود و صورتش رو مشت کرده تو دستاش. با دیدن این صحنه خندم گرفته بود شدید. بعد بیست ثانیه متوجه شد چه وضعیتی داره و دوید سمت حیاط خلوت که حموم اونجا بود.از همون جا هم داشت فحش میداد البته به شوخی"بیشعور عوضی. خجالت نمیکشه منو دید می زنه مرتیکه هیز..."
در اصل دستشویی و حموم اصلی تو حیاط بود، ولی نمیدونم مستاجرها چی ریخته بودند تو راه آب حموم، که دیگه باز نشد. حتی فنر زدن هم افاقه نکرد. حیاط خلوتمون پشت ساختمون بود که روشو پوشونده بودیم. همین امر باعث شده بود روز و شب تاریک باشه اونجا. انتهاش یک دستشویی یک متر در یک متر داشت، که وقتی حموم بیرونی خراب شد، یک دوش بهش اضافه کردیم و اونجا شد یک دستشویی دو منظوره. تا یکهفته قبل از عروسی خونه دست مستاجر بود برا همین وقت نکردم اونجارو مرتب کنم. فقط چون اون قسمت روشنایی نداشت، یک لامپ 200 پرنور زدم داخل حموم که حیاط خلوتم روشن شه. جالبه که حمومش اوپن بود و در نداشت. وقتی فرزانه رفت حموم منم یک صندلی گذاشتم انتهای راهرو و شروع کردم به تماشای هیکل نازش. اولش معذب بود و همش میگفت برو من خجالت میکشم. ولی من با کمال پررویی نشستم و عشقمو تماشا کردم. فضای حموم خیلی کوچیک بود وگرنه خودمم بی میل نبودم دوش بگیرم با عزیزم. لامپ پرنوری که زده بودم تو اون فضای کوچیک و بخاری که از روی پوستش بلند میشد، فضارو خیلی شاعرانه کرده بود. بعضی وقتا با انگشتش تهدیدم میکرد و یا آب می پاشید روی من. یکبارم که زخم دستمو نشون دادم بهش، پانتومیم ادای گریه کردن و غصه خوردن رو در آورد. شیطنت خاصی تو وجودش بود که منو شیفته خودش کرده بود. همینجور که نگاش میکردم، در مورد هیکلش به نتیجه جالبی رسیدم. بالاتنه عشقم خیلی قشنگ بود درسته که ریزه میزه بود، ولی سینه های خیلی خوش تراشی داشت(فقط یخورده کوچولو بودن). گردن بلند و بازوهای قلمی و کمر باریک. در مجموع هیچ نقصی نمی شد ازش گرفت. باسنش برجسته بود و کسش اصلا رنگ تیره ای نداشت. رونهای پر گوشت و ساق پای قوی و کم مو. همه چیزش میزون بود و تنها ایرادی که میشد ازش گرفت این بود که بین بالاتنه و پایین تنه ش یک جور عدم تناسبی به چشم می خورد. از سر تا کمرش خیلی فانتزی و ظریف، و از باسن به پایین یکمقدار درشت تر بود. با لباس اصلا این نقیصه به چشم نمیومد ولی حالا که لخت بود، بهتر میتونستم تجزیه تحلیلش کنم. ضمن اینکه نقص اساسی دخترای شرقی که بالاتنشون نسبت به پایین تنه بلندتره، در اندام فرزانه جون هم به چشم میخورد. دخترهای غربی پاهای کشیده تری نسبت به ما ایرانیها دارند..
فرزانه جون شورتش رو هم شست و کاملا مرتب بدون یک چروک آویزون کرد رو بند رختی که همونجا بسته بودم. برا هر چیزی که مربوط به خودش بود، حداکثر دقت رو میکرد. برخلاف من که در کل آدم نامرتبی بودم. حوله رو براش آوردم و کمکش کردم خودشو خشک کنه. بعد اون خودمم رفتم و دو دقیقه ای کمر به پایینم رو شستم و زخم بازومو!...ادامه دارد ..
نویسنده : looti-khoor نقل از سایت لوتی
3 نظرات:
ایرانی گفت...
آره داداش درود ! امین پویای گل در داستان نقاب انتقام نظرشو اعلام کرده ...امین پویای گل و دوست داشتنی خوشحالم که بالاخره تو هم به عضویت مجموعه ای پر بار در اومدی . امیدوارم که بتونم در کنار سایر دوستان در خدمت تو عزیز باشم . این داستانو اگه از اولش و کامل خونده باشی بهتره . این یکی از هزاران تکه داستانیست که در عرض دو سال نوشته ام و داستانهای دیگری در زمینه های مختلفه که ممکنه از خیلی هاش خوشت نیاد . در هر حال اگه عشقی و عاطفی و اجتماعی و خاطره نویسی می خوای در قسمت خاطرات و داستانهای ادبی چند تا تاپیک از من اونجا منتشر شده مثل دل نوشته های ایرانی و چندین رمان دیگه .. درهر حال قدمت مبارک به روی چشم . سال خوشی را برای تو و خانواده یا عزیزانت آرزومندم . اگر هم سوالی در خصوص داستانها داشتی با حوصله و افتخار در خدمت شما هستم . پاینده و پایدار باشید ....ایرانی
دوشنبه ۱۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۳:۲۲:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش خوبم آیرون خان در داستان خانم مهندس روشنک پیام داده من چیزی نفهمیدم ولی اینم جوابش ....آیرون جان ممنونم از پیامت . لطف کردی . باور کن اگه فرصت کنم قسمت های بیشتری از این داستانو می نویسم . شاد و خرم باشی ....ایرانی
دوشنبه ۱۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۳:۲۵:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش نازنین آیرون خان در داستان آبی عشق پیام داده اون یکی رو که یک کلمه فارسی بود ندونستم چیه این یکی رو که عربیه خود عربا هم نمی دونن چیه حالا ما به رسم ادب یه جوری می نویسیم که اون متوجه شه ... آیرون جان کارت حرف نداره ..خودتم حرف نداری ..بیست بیستی . منتظر پیامهای متنوع و گرم بعدیت هستم . ...ایرانی
دوشنبه ۱۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۳:۴۰:۰۰ (GMT+۰۴:۳۰)
ایرانی گفت...
آره داداش جان پوارو ی گل در داستان خانم مهندس روشنک واسم پیام داده ..پواروی عزیز و نازنین ! سپاسگزارم از توجهت و از این که یادی از ما کردی . با آرزوی سالی خوش برای تو و عزیزانت و به امید تداوم دوستیهایی لوتی منشانه خدا نگه دارت .....ایرانی
دوشنبه ۱۵ آوریل ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۲۶:۰۰ (GMT+۰۴:۳
آره داداش عزیز چند پیام بالا مربوط به شب قبله که هنوز منتشر نشده و این پیام منو در صورت امکان در قسمت بحث داستانها در پاسخ به لوتی خور عزیز منتشر کن . ممنون و سپاسگزارم ....لوتی خور گرامی پنج قسمت از داستان بسیار زیبای آقا رضا وانتی را منتشر کردم . فکر می کنم اگه یه چیزی بگم فکر می کنی دارم تعارف می کنم این پنج قسمت که فوق العاده جذاب , گیرا ساده و دلنشین به بیانی خودمانی و آن چه که در یک خانواده تقریبا متوسط اجتماع می گذرد بود . استفاده از کلمات خاص ومحاوره ای و بیان احساسات به جابود , ازتکیه کلامهای ساده آمیخته با طنز خفیف هم به موقع استفاده گردید .فضا و صحنه های داستان همانند یک فیلم سینمایی ارتباط و هماهنگی خاصی داشتند .سکس و مقدمات سکس درخصوص زوج جوان واقعی وجذاب بوده تا اینجای داستان که بسیار واقع گرایانه و طبیعی بود .درمورد رسم الخط و نگارش که آن هم عالی بود و فقط درچند مورد بعضی از کلمات به هم چسبیده را بازش کردم . مثلا می پیشوندی در مضارع اخباری و ماضی استمراری را ..که آن هم اگر انجام نمی شد موردی نداشت . از بقیه قسمتهاش دیگه خبری ندارم اگه به خاطر نویسندگی نبود قسمتهای بیشتری رو منتشر می کردم البته بعد از چند روز به روز خواهد شد . دوست خوب من این تعریف , تعارف نیست . برایت آرزوی موفقیت بیشتری نموده فراموش نکنیم که دنیا آن قدر بزرگ است که جایی برای موفقیت همه یارانش داشته باشد . بیا تا با هم دعا کنیم که خداوند حسادتها کینه ها و غرور بیجا را از دلهای همه آدمیان بشوید تا بتوانیم روانهایمان را یکی بدانیم و از شادی دیگران شادگردیم . به امید فردایی بهتر و روشن تر برای تودوست خوبم وهمه انسانهای خوب و بد دنیا ..سربلند باشید ....ایرانی
آره داداش مهربان متشکرم از این که پیام بالا رو خیلی زود منتشر کردی ..ایرانی ....ایرانی
ارسال یک نظر