ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 1

این که آدم در زندگی کینه ای از کسی به دل بگیره کار درستی نیست . انتقامجویی خیلی بده . حتی در خیلی از کشور ها چیزی به نام حکم اعدام و اعدام ندارن . کاری به درستی یا نادرستی این قانون ندارم . حرف من اینه , ما که داریم به این جنایتکاران و بیرحمان رحم می کنیم آیا به فکر انسانهایی هستیم که می خوان در هوای سالم وتمیز تنفس کنند ؟/؟ می خوان پاک زندگی کنن ؟/؟ راستی ما باید حق خودمو نو از کی بگیریم . از اونی که اون بالاست ؟/؟ اگه اون به زودی حق ما رو نده و ما عجله داشته باشیم چی ؟/؟ همیشه هم عجله کار شیطون نیست . ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسپندان .. بگذریم . من , شیما و خواهرم شیوا خیلی بچه بودیم که مامانمونو از دست دادیم . بابامون ازدواج نکرد و از ما نگهداری کرد . اون یه  بوتیک بزرگ داشت که یکی دو تا شاگرد زن هم داشتیم . با این که مجرد بودند و بابا هم خیلی خوش تیپ ولی به اونا توجهی نمی کرد . من بیشتر هوای بابا رو داشتم تا این که شیوا بخواد کمک حالش باشه . راستش  شیوا خیلی  زرنگ و درس خون بود . مثل من نبود که  هنرش فقط تا گرفتن دیپلم بود . شیوا خیلی مظلوم و سر به زیر بود . خیلی مهربون و درس خون . و خیلی هم احساساتی . مثل من عاشق باباش بود . پدر فقط نگران اون بود . من بیشتر از این که به درسام توجه داشته باشم فقط می خواستم مثل یک مرد قدرتمند باشم .  یه سری کلاسای رزمی می رفتم . با  زنا و دخترایی که این کاره بودند بر می خوردم . اون وقتا این کلاسا عمومیت بیشتری داشت و منم یه جورایی خودمو کنارخواهرا ی با ایمان بهشتی لایی جا زده بودم . به دنبال این نبودم که مدرک و از این چیزا بگیرم . فقط می خواستم احساس قدرت کنم . بابا خیلی دوست داشت من و شیوا رو به جایی برسونه . فقط نگران اون بود . می دونست من گلیم خودمو از آب بیرون می کشم . دوست داشت ما رو عروس کنه . من چهار سال از شیوا بزرگتر بودم . شیوا در کنکور پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد . نمی دونم حالا بابااز ذوق زدگی بود یا خوشحالی زیاد قلبش درد گرفت . همین روش موند ولی فکر نکنم تقصیر شیوا بوده  باشه . بابا شهرام احساس کرده بود که به آخرای خط رسیده .. -شیما ! شیوا رو به دست تو می سپرم . دخترم اون خیلی ساده هست . مراقب باش گول نخوره . فریب نامردای روز گارو نخوره . -پدر این چه حرفیه که تو می زنی . تا من هستم اجازه نمیدم این مشکل براش به وجود بیاد . نگران نباش . ولی تو هستی با باجونم . تو پیش ما می مونی . سالهای سال . نوه و نتیجه  اتو می بینی . بابا ما بدون تو نمی تونیم زندگی کنیم .. -بعد از مادرت من خیلی داغون شدم . هوای شیوا رو داشته باش . دلش پاکه تو هم همینی ولی اون خیلی ساده هست . به هر کی زود اعتماد می کنه ... چند روز بعد پدر برای همیشه رفت و من و شیوا رو تنها گذاشت .. دیگه اشک و آه فایده ای نداشت . یه خونه و یک مغازه و یه پژو واسمون به یاد گار گذاشت . مال دنیا بهش وفا نکرد همین جوری که به دیگران نکرد و به ما هم نمی کنه .. من و شیوا بیش از گذشته به هم احساس وابستگی می کردیم . خیلی مراقبش بودم . این که در محیط دانشگاه گول پسرا رو نخوره . این که اونو از راه به در نکنن . ولی نمی شد .من که در هر وضعیتی باهاش نبودم . ولی توجه زیاد به شیما باعث شد که  نتونم به کارای خودم دقت کنم . من زود تر عاشق شدم . زود فریب خوردم . دیگه دختر نبودم .  اون یه قاچاقچی عوضی و کثیف بود . فکر می کردم می خواد باهام از دواج کنه . با اون همه دک و پزش . خیلی دیر فهمیدم که شیشه ها رو کیلو کیلو حملش می کنه . ثروتش فقط از راه قاچاق به دست اومده . اسمش بود قاسم .. خنده دار اینجا بود که دوستش تیمور هم گلوش پیش شیوا گیر کرده بود . من در شان شیوا نمی دیدم که بخواد با تیمور از دواج کنه . هر چند بعدا فهمیدم که تیمور هم همکار قاسم بوده . وقتی قاسم دختریمو گرفت تازه فهمیدم که من هنوز نمی دونستم که در خرید و فروش مواد مخدر دست داره . البته رفت و آمد های خاصی داشت که می گفت مربوط به تجارت قلبی و فرشه . منو مثل یه تفاله انداخت دور . دلم می خواست بزنمش . لت و پارش کنم . از دستم بر میومد ولی غرور از دست رفته مو چیکار می کردم . تازه تیمور هم از من طلبکار بود که چرا خواهرمو باهاش جور نکردم . ازش متنفر بودم . یه مدت کاری به کارش نداشتم . حالا که راه عبورم باز شده بود با یکی دو نفر دیگه رابطه سکسی بر قرار کردم . مردا همه رو هوسباز دیدم . دیگه به هیشکدومشون اعتمادی نداشتم . می دونستم که نباید این طور باشه . ولی نسبت به قاسم کینه عجیبی داشتم . این که چرا این بلا رو سرم آورده که باید از زندگی زده شم . اونو لوش دادم . خیلی هم جانانه . اونو با دو سه کیلو شیشه و چند کیلو تریاک و مواد مخدر دیگه گرفتند . خیلی زود هم حکم اعدامش اومد ولی 6 ماهی کشید تا طناب دار به گردنش آویخته بشه . با مرگ اون احساس آرامش می کردم . حس می کردم حالا می تونم نفسی به راحتی بکشم . دیگه احساس شکست نمی کردم .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرتنی 

6 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلام خدمت آره داداش گل ! آخرین پاسخها به نظرات خوانندگان محترم در دیل داستان فراموشی 17 منتشر گردیده ..متشکرم . با احترام و درود بسیار : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گرامی خسته نباشی به غیر از مورد یا موارد بالا sadiya جان در داستان اولین عشق آخرین عشق پیام داده ..sadiyaجان لطف کردی که پیام دادی و باعث دلگرمی من شدی . دست گلت درد نکنه . اگه مطالب عاشقانه و ادبی دوست داری دوستان و مسئولین لطف کرده در بخش خاطرات و داستانهای ادبی دل نوشته های ایرانی و داستانهایی مثل ندای عشق , نقاب عاشق , سیزده عشق , عشق و ثروت و قلب ومعراج عشق را منتشر کرده اند . البته معراج عشق درددل صمیمانه من با خداست . محل شروع عروج عرضی و طولی منم منطقه آلاشت زادگاه شادروان ,آریایی دلاور, رضاشاه کبیره که از اونجا یه دور کوتاهی روی کره زمین می زنم . برات آرزوی موفقیت در تمام زمینه های زندگی را نموده کامروا باشی ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم در قسمت بحث داستان سکسی در ذیل آخرین پیامم اگه وقت کردی اینو منتشر کن ....با تشکر مجدد از آزد فور اور نازنین واژه دوستی در سطر ماقبل آخر باید به کلمه دشمنی تبدیل شود . با تشکر : ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین جار زن عزیز در داستانهای تک قسمتی پیام داده : جارزن جان حتما در آینده انجام وظیفه می کنم ولی خب خودت که می دونی هفته ای دو سه تا تک قسمتی بیشتر نداریم . در سایت خودمون یکی ضمن تعریف از من و ابراز محبت به من گله ای دوستانه هم داشت و می گفت انتظار داشته عید نوروز سکس مامان و پسر در فضای باز و سیزده به در و طبیعت بذارم ..جوابم این بود که باید به همه توجه داشت و حالا همون جوابو باید اینجا هم بنویسم و از شما که یکی از یکی دوست داشتنی ترید می دونم که شرایط منو درک می کنید . جارزن گلم خیلی با محبتی مثل دوست خوبمون عراقی عزیز مثل همه دوست داشتنی های دنیا . با نهایت احترام : ایرانی

m گفت...

کلمه دوستی در ذیل پیام به دشمنی ویرایش شد .

تا 24 ساعت بعد از انتشار قابل ویرایش توی همون پست توسط کاربر هست .

قربونت برم .
آره داداش

ایرانی گفت...

سپاسگزارم آره داداش زحمتکش و گلم . دستت درد نکنه ...ایرانی

 

ابزار وبمستر