ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 71

 .  قبل از این که بریم تهران من و اون واسه خرید یه سری لباس واز این خرت و پرت ها رفتیم بازار . -بهشته من میگم هر چی خوشت اومد فکر پولشو نکن بگیرش .. -می دونم سهراب وضعت توپه . ولی من نمی خوام خودمو عادت بدم . نمی خوام ارزش اون چیزایی رو که می تونم داشته باشم واسه خودم خیلی عادی کنم . نمی خوام به خودم عادت بدم که هر روز دنبال یه سری چیزای بهتر از دیروز باشم . چه اشکالی داره این لباس عروس ارزونتره رو بگیرم . اصلا کرایه اش کنم . -نمی دونم دختر یا دیوونه ای یا خسیسی . باز خوبه که من می خوام پولشو بدم . -چیه خوشت نمیاد زنت به فکر توست و این که خود ساخته شی . قدر چیزایی رو که داری بدونی ؟/؟ ببینم اصلا منو سلیقه ات می گیره ؟/؟ نکنه فردا بگی که یه زن شیک تر می خوای .-اگه بخوای لباسای شندر مندر بگیری معلومه که میگم به دنبال یک زن شیک تر می گردم البته من اینو خیلی آروم گفتم ولی  گوشمو همچین پیچوند که پیش چند تا زن فروشنده آبروم رفت -حقته حالا که هنوز هیچی نشده دم در آوردی وای به این که خرت از پل بگذره . -این پلی که دیدم منو قبل از این که برسم اون طرفش پرتم میکنه توی آب . -حقته که ورشکستت کنم . -ببینم از این بالاتر نیست که هر چی جنس تو این مغازه رو خالی کنی .. خندید و گفت خودت خواستی ها . .. یه چند دقیقه ای که باهاش حرف نزدم دیگه مجبور شد خودش شروع کنه -ببین درد می کنه . این گوشه نگه دار یه کمی مالشش بدم . -خیلی بد جنسی بهشته . یعنی من اون قدر اختیارو ندارم که یه شوخی باهات بکنم ؟/؟ -من این شوخی رو باهات بکنم ناراحت نمیشی ؟/؟ -باشه دیگه نمی کنم . -میگما خیلی خوشت میاد با هم دعوا کنیم ؟/؟ -من نمی دونم بهشته  تو همش دعوا داری -من آشتی بعد از قهر رو خیلی دوست دارم -خب منم کارایی انجام میدم که تو رو به اونچه که دوست داری برسونه -ببینم تازه کدوم گوشتو کشیده بودم ؟/؟ اگه سنگین شده بگو اون طرفشم بکشم که میزان شه . با هم رفتیم به خونه ای که روبروی پارک گلها داشتم . نزدیک بلوار وکیل آباد . درو که باز کردیم  و با کلی وسیله رفتیم داخل ..همونجا سد راهش شدم . -کجا خانوم با این عجله . هنوز خیلی بهم بدهی داری -نکن سهراب اذیتم نکن . -تا مالیات ندی نمی ذارم بری . -خیلی مردم آزاری . ولی می دونی که چقدر دوستت دارم و همیشه در مقابلت کم میارم . خودشو بهم نزدیک کرد . یه نیم دایره ای زدیم و رفت که صورت و لبامو ببوسه ولی یه لحظه صورتمو گاز گرفت و به طرف راه پله دوید و رفت  داخل پذیرایی . -فکر کردی . فکر کردی  که به زور می تونی منو ببوسی . -بهشته تو امروز یه چیزیت میشه ها . حسابتو می رسم . -سهراب امروز خوشحالم خوشحالم . معلوم نیس چند تا بهترین روز در زندگیم دارم . -حالا من میام اون بهترین رو واست ردیف می کنم . راهشو بستم . این دفعه رو نمیذارم در بری . -سهراب من تسلیمم . شوخی نمی کنم . خسته شدم .سهراب  یه چیزی یادم اومده که حالم داره یه جوری میشه دارم یاد خاطره بد اینجا میفتم . سایه سها رو می بینم . ولی به خاطر تو و در کنار تو همه چی رو تحمل می کنم . چون می دونم که خیلی خوبی .. ولی این بار طوری بغلش کردم که تکون بخور نبودیم  اما دو تایی مون افتادیم رو زمین . -سهراب تو که می دونی من تسلیمم -آره می دونم واسه همینه که ولت نمی کنم . بازم با یه بوسه گرم رفتیم به عالم رویاهامون . خیلی هوس اینو کرده بودم که زود تر باهاش ازدواج کنم و این چند تا خرده ریز فاصله و تابو هم از میان بر داشته شه . حس کردم که اگه بیشتر از این در آغوشش داشته باشم ممکنه ازش انتظارات خاصی داشته باشم ولش کردم . صورتش داغ و سرخ شده بود . با یه التهاب و اشتیاق خاصی نگام می کرد ولی من فقط به آینده فکر می کردم . به روزایی که اون به عنوان یک همسر در کنارم باشه . من و چند تن از بزرگای فامیل و بهشته و دایی اش رفتیم تهران . خیلی راحت تر از اونی که فکر می کردم با خانواده بهشته اخت شدم . پدر و مادر و یه برادر کوچیک تر خونگرمی داشت . آدم چقدر خوشش میاد از این جور تفاهم و بی خیالی . دایی جان که کارما رو راحت کرد . پول که داشتم . تفاهم که داشتیم . اخلاق همه مون بیست که بود . دیگه مونده بود عقد و مراسم عروسی . هرچه خواستند که یه مراسمی در منزل ردیف کنند و هزینه کمتری شه اینو دیگه قبول نکردم . -من خودم هزینه شو می دم و باید مراسم در یه تالار با شکوه و مجلل انجام شه خیلی خنده دار بود اون داشت مخالفت می کرد -عزیزم من دلم می خواد به یاد ماندنی باشه . اونو کشیدم یه گوشه ای و گفتم چرا با هر کاری که می کنم مخالفی ؟/؟ اگه تفاهم نداریم بگو . -من دوست دارم شوهرم خاکی تر از اینا باشه . -یعنی اگه ولخرجی کنم دوستم نداری ؟/؟ببین بعدا واسم خاطره میشه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

4 نظرات:

مححدرضا گفت...

سلام ایرانی عزیز...یکم آزاد تر شدم و بیشتر میام...
تابستون اکثر داستانهارو می خوندم از جمله زن نامرئی فقط یک مرد هرکی به هرکی و... حالا فقط نقاب انتقام می خونم و بعضی از تکی ها...تابستون باید بشینم همه رو بخونم...
ایرانی عزیز واقعا خیلی زحمت میکشی...
داستان می نویسی به قشنگی...بدون غلط املایی...محشره...
واقعا خسته نباشی ایرانی جان...منتظر داستان های زیبات هستیم..

ایرانی گفت...

با سلامی دیگر و درودی بسیار خدمت محمد رضای نازنین و عزیز ..خیلی به من لطف داری و منم ازت سپاسگزارم . امید وارم وقتی از دست درسا خلاص شی با آرامش فرصت خوندن داستانها رو داشته باشی . داستان نقاب انتقام که تا ده دوازده قسمت قبل سکس داشت دیگه تا آخرش سکس نداره و احتمال داره من اونو تا ده قسمت دیگه تمومش کنم . چون یک طرحی برای پایانش ریختم که اگه بخوام بیشتر از این کشش بدم داستانو خراب می کنه . به احترام شخصیت بهشته دیگه نتونستم و نخواستم سکس بذارم . بعضی از داستانها هستند که سکسی عشقی هستند مثل اواخر تولدی دوباره که اونجا هم عشق هانی و سمانه قوی بود ولی نمی دونم چرا نمی تونستم و نخواستم که از اعضای خاص و ممنوعه بدن بهشته در داستانم استفاده کنم . اما در مورد سمانه تولدی دوباره این کارو انجام دادم . داستانهای عاشقانه و اجتماعی عشق و ثروت و قلب و نقاب عاشق و....رو هم تابستونی اگه وقت کردی بخون . مخصوصا عشق و ثروت و قلب رو ... در هر حال من به وجود دوستان گلی چون تو افتخار می کنم می دونم الان درس داری چه احساسی داری . من که خودم درس می خوندم هر وقت امتحانات پایان ترم تموم می شد حس می کردم تازه از مادر متولد شدم و فاصله بین دو تا ترم رو مرخصی سربازی حساب می کردم . با این که اکثرا بهترین نمره رو می گرفتم ولی تا سالها گاهی وقتا کابوس می دیدم که امتحان دارم یادم رفته درس بخونم . مسئولیت سنگینی هم داشتم که باید به چندین نفر تقلب می دادم سرتو درد آوردم . برم و یه داستان دیگه بنویسم . در این داستان هم که فعلا بهشته و سهراب دارن زن و شوهر میشن . خدا قسمت همه عاشقا کنه . شب و روزت خوش ! امتحاناتت عالی باشه ....ایرانی

مححدرضا گفت...

ممنون ایرانی عزیز..چشم حتما تابستون میخونمشون

ایرانی گفت...

بعد از ظهرت به خیر محمد رضاجان ! امیدوارم که با خاطری آسوده داستانها رو مطالعه کنی ....ایرانی

 

ابزار وبمستر