ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هر کی به هر کی 253

عفتو حسابی خاکی کرده بودن و اون می خندید .. یکی از پیرمردا یک بطر عرق گرفته بود دستش و عفت  هم که خودشو از زیر کیر ها خلاص کرده بود داشت واسش می رقصید . در همین لحظه اشرف اومد جلو .
. -وااااااایییییی شیطان .. شیطان بر این محفل ما حکومت می کند . عفت مگه تو نمی بینی ؟ مسکرات ؟ خمر ؟ شراب ؟ مگه تو ایمان نداری ؟
 -خانوم  رئیس مگه چی شده ؟
 در همین لحظه من که دیدم جریان از چه قراره فوری یه تیر مشقی شلیک کردم که همه ترس برشون داشت و جا به جا شدن .. مش غضنفر هم فوری شیشه عرقو قایم کرد و یک بطر آب معدنی گرفت دستش انگار نه انگار ...
-ببخشید اشرف جون نمی دونم چی شد که این فشنگ در رفت ..
 همه بر گشتن سر جاشون . غضنفر  که حدود هفتاد سال سنش بود همچنان داشت بشکن می زد و با یه رقص بابا کرم بالا سر عفت بسیجی بود . آب معدنی رو هم سر می کشید .. اشرف اومد جلو ..
-این چیه ؟
-دمتو جمع کن خانوم بسیجی . کیر ما هم نیستی . این جا پشم کس کم داریم ولی پشم کس هیشکدوم از این خانوما هم نیستی . بیا عین سگ بو بکش ببین این عرقه یا آب ؟ تازه عرق هم باشه به تو چه ربطی داره ..
- پیرمردا حمله کنید ..
چهار پنج تا از پیر مردا دسته جمعی افتادن رو اشرف بسیجی . میثم و شهره شکمشونو داشتن و داشتن از خنده روده بر می شدن ..
 -آهای آقایون چند تا از اون قوطی دلستر ها رو بیارین ما کار داریم ..
اشرف : نه ولم کنین . عفت بیا کمک . آریا آبروم رفت ..
 عفت : این بر نامه های تفریحیه رئیس جان . بذار خوش باشیم ..
 غضنفر : بسیجی کونی .. ما می خواهیم بریم جهنم . تو وکیل وصی مردمی ؟همون عرقو می ریزم توی حلقت تا دیگه از این فضولات نخوری . اصلا کی به تو اجازه داده که بیای فضولی کنی .. نخود توی آش شی ..
 رفتم جلو و  با  اون صورت برق انداخته و ریش نداشته خودم پیش غضنفر ریش سفیدی  کرده گفتم حالا شما کوتاه بیا . این خانوم فکر کرده داره تو خیابونای تهرون قدم می زنه بهتره بگن داره در خیابونای قم یا فیضیه راه میره . شما ببخش ..
 ولی طوری اشرف رو خوابوندن و بطری دلستر رو توی کوسش فرو کردند که دیگه جیغ کشیدن هم یادش رفته بود . تازه یکی هم اومد سر وقت کونش و خواست یکی از همین شیشه و قوطی ها رو فرو کنه دید که نمیشه کیرشو گذاشت رو سوراخ کون اشرف و خشک اونو فرو کرد توی کونش ..مادر بزرگ, پری اومد جلو و گفت 
-آریا با این دو تا می خوای چیکار کنی ؟
-من مجوز شهره رو صادر می کنم . با اون بودم . خیلی هم قویه .. ولی میثمو نمی دونم . اون با اشرف بود .
 -اشرف که حرفاش مالیات داره . اون که پاک آبرومونو برده . در کار هایی که مربوط بهش نیست می خواد دخالت کنه .
 -سی و خوردی ساله که خصلت این طایفه همینه . اونا سردمدار خوشبختی مردمند . اونا تشخیص میدن که چی برای آدما خوبه چی بده . همین مونده که یه مهر بسیجی هم به کونشون بزنن و سر چهار راهها به جای افسر راهنمایی وایسن  تا این جوری بیشتر خلایق اونا رو ببینن ..
 پری رفت به طرف میثم ..
-میثم جان این  مادر جونم پری خانومه .. البته مادر بابامه ولی خیلی جوون مونده . شما به عنوان یک مهمان هم باید عضو شین .  پری جون باید شما رو تایید کنه . من چون به عنوان کارشناس خانوما  خانوم شما شهره جونو کردمش دیگه مجوز رو صادر کردم ..
 شهره اومد نزدیک من و گفت دست شما درد نکنه آقا آریا من بازم برای امتحان آمادگی داشتم .
 یه چشمکی به شهره زده گفتم نگران نباش من بازم ازت امتحان می گیرم . حالا رزم شبانه هم داریم .
پری دستشو گذاشت رو کیر میثم .. سبک سنگینش کرد و چند بار به حالت جق اونو حرکتش داد .
-ببینم پسر تو الان باید امتحان بدی . بیشتر از پنجاه تا زن لخت اینجا هستند کیرت چرا این قدر شل نشون میده . همین جوری اون اشرف رو گاییدی ؟ شهره به دفاع از شوهرش گفت
 -پری جون توی خونه که خیلی تیز و کلفت میشه .. اون همیشه از امتحان می ترسیده . اگه الان بهش بگی بره کلاس اول ابتدایی بشین و امتحان بده بازم می ترسه ..
پری : من الان کاری می کنم که ترسش بریزه . یک مرد که نباید بترسه .
 میثمو خوابوند رو زمین ..
-پسر دو دقیقه فرصت داری وگرنه رفوزه ات می کنم . زنت همین جا می مونه ..
 پدر ترس و غیرت و حسادت بسوزه .. کیر میثم به راه افتاد و  ناله های پری دیوار های صوتی را شکافت ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

I've been exploring for a little for any high-quality articles or
blog posts on this kind of house . Exploring
in Yahoo I eventually stumbled upon this website. Reading this information So i'm happy to exhibit that I have a very excellent uncanny feeling
I found out just what I needed. I so much unquestionably will make certain to do not forget this web
site and give it a look on a constant basis.



my web blog: viagra

ناشناس گفت...

My brother suggested I may like this blog. He used to be entirely right.
This publish truly made my day. You cann't believe just how so
much time I had spent for this info! Thank you!


Also visit my web page - viagra

 

ابزار وبمستر