ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خار تو , گل دیگران 12

-چیه ماندانا .. نکنه دوست داری خواهر شوهرت رو از راه به در کنی تا خودت راحت تر به کارات برسی . ای شیطون نا قلا .
-نه جون تو . باور کن اصلا این چیزا نیست . شاید تا حدودی هم ازش حساب ببرم ولی اون یه نوع احترام گذاشتنه . الان که مثل اون قدیم قدیما نیست .
-ای نا قلا ..
-من دارم این کارو می کنم که   سر حالش کنم .. آخه تو که هنوز شوهر نداری بدونی وقتی شوهر آدم یخ می زنه و تو داغی  چقدر سخته و چه عذابیه ..
 - این که  کاری نداره . تو که داری می سوزی بغلش می کنی یخ اونو آب می کنی ..
 -نمی دونم چی بگم .
 چند دقیقه بعد این هوشنگ خان که عاشق شکار کس بود و در مخ زنی هم لنگه نداشت سر صحبتو با ویدا باز کرد .. ویدا خیلی سختش بود که بخواد با جنس مخالف خودش هم کلام شه .. حس می کرد گونه هاش سرخ شده .. شایدم از مردی که اسم شوهر روش بود و بی خیال اون چشاشو بسته به خوابی عمیق رفته بود شرم داشت . . با این که هوشنگ زیادی فیلم بازی می کرد و خودشو مبادی آداب نشون می داد ولی گاهی هم  یه چشمه هایی میومد که ویدا رو به این فکر فرو می برد که نکنه پسره بخواد باهاش از اون حرفا بزنه . چند جا تکیه کلامهای سکسی روهمون دور و برا  دیده چندشش شده بود ..  ویدا نمی دونست در مورد چی باید حرف بزنه ..  هوشنگ هم فقط می خواست مراقب حرف زدنهاش باشه . یه چند تا حرف معمولی بینشون رد و بدل شد ..
 ویدا : مانی جون که خیلی ازشما تعریف می کرد
 -ایشون خیلی به من لطف دارند . بیشتر با هما جون هم کلام میشه ..
 ویدا یه جمله ای از زبونش پرید که خودش خجالت کشید و از درون بست خودشو به فحش که حالا که حرف نداری چرا حرف الکی می زنی ..
 -تعجب می کنم شما هنوز ازدواج نکردین .. جوون خوبی مثل شما که نزدیک به سی سال سنتونه ..
-دیگه شرایط اقتصادی نذاشته ..
-ولی اگه شما حرکت کنید بقیه خود به خود حله . هما جون می تونه کمکت کنه .
 -ولی مسئله ازدواج یک ریسکه .. قماره ..
 ویدا ادامه نداد .. ولی هوشنگ که دید اون سکوت کرده و پیامی ازطرف ویدا در یافت نکرده گفت ..
 -اگه یکی باشه که مثل شما باشه من خیلی راحت تر با این مسئله کنار میام .
یه لحظه زن فکر کرد که این پسر بیش ازاندازه گستاخ شده ولی کمی که فکر کرد به این نتیجه رسید که اولا چیز بدی نگفته . در ثانی دردنیای مجازی اگه تا همین حد رو هم دوستان با هم صمیمی نباشند که دیگه بهش نمیگن  مجازی... تازه منم که حرف خاصی بهش نزدم  که مثلا بخواد در حکم یه دوست پسری باشه که بهش علاقه مند باشم . ولی از این که هوشنگ ازش تعریف کرده بود خوشش اومد و لذت برد .
-شما چه جوری به همین زودی من و روحیه منو شناختین ؟
-مشخصه ویدا خانوم .. طرز بیان و نوشتن .. اصلا روح و روان کلام شما داره از درون پاک و با محبت و منطق شما میگه . می تونم یه شوخی مودبانه بکنم ؟
-بفرمایید هوشنگ خان شما که خیلی ریلکس هستید .
-این ناراحتت می کنه ؟
 -نه تا زمانی که از مرز خاصی که فرمودید و مودبانه باشه منم هستم ..
- شما اگه خواهر داشته باشین من یکی می دونم که اونم به شما رفته .. اون وقت من می تونستم افتخار دامادی خونواده شما رو داشته باشم ..
هوشنگ دیگه فهمیده بود چه تیری در کرده ... ویدا هم دیگه به زحمت بر خود مسلط شده بود ولی خوبیش در این بود که هیشکدوم  چهره همونمی دیدن .
 -ببخشید شانس نیاوردین من خواهر ندارم .
-چه بد !
-دختر خاله چه طور ؟ ..
 ویدا نزدیک بود از کوره در ره . با این حال سعی کرد بر خودش مسلط شه .
  -هوشنگ خان اگه اجازه می فر مایید من رفع زحمت کنم ..
هوشنگ که فهمیده بود نباید تا این حد سوتی می داده گفت .. فرداشب  هم می بینمت ؟
-اگه نخوای برات برم خواستگاری آره .
وویدا هم خنده اش گرفته بود از این که هوشنگ به این نوع چت کردن می گفت دیدن .... وهوشنگ به آخرین جمله ویدا فکر می کرد و این که هر چی بوده اونم داره به این محیط عادت می کنه .. پس از اون ویدا یه دور دیگه ای زد وارد سایت فیلمهای سکسی شد ... حالا حس می کرد  یه حس دیگه ای نسبت به تماشای تصاویر و فیلمهای سکسی داره . وقتی چند تا از این صحنه ها رودید متوجه شد   که دیگه  نمی تونه ادامه شو ببینه .از اینترنت خارج شد . سخت افزارشو خاموش کرد و رفت کنار رامین دراز کشید ..تصور صحنه های سکسی و این که مردا با چه ولعی با زنا عشقبازی می کردند اونو بیش از حد حشری کرده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام بر استاد

اگه ممکنه قسمت های اولیه این داستان رو هم مثل "لبخند سیاه" یا "هوس اینترنتی" زودتر پیش ببری. خیلی ممنو میشم. به نظر داشتان جونداری میاد. بابت داستان "لبخند سیاه" ازت ممنونم. واقعا زیبا بوده و هست.

همراه همیشه گی ات. گرگانی

ایرانی گفت...

ممنونم سرور گرامی من گرگانی نازنین و همراه همیشگی .. سعی خودمو می کنم . البته این داستان فعلا یک روز در میون منتشر میشه و امروز هم نوبت انتشارشه ولی هنوز قسمت سیزدهم اونو ننوشتم . البته سر کار هم نرفتم .. اومدم داستانهای هوس اینترنتی و شیطون بلا رو منتشر کنم و بعد یه بیماری رو برسونم بیمارستان چون مشخص نیست اصلا کی به خونه بر گردم .... من خودمم دوست دارم این داستانو به تعداد بیشتری در فاصله کمتری یعنی با سرعتی بیشتر منتشر کنم ولی گاه می بینی شرایط خاص مانع میشه اما خوشحالم که دوستان و همراهان گلی مثل شما رو در کنارم دارم که به من انگیزه میدن . این داستان شاید فضای اون با فضای داستان پریان در غربت تفاوت داشته باشه ولی یکی دو وجه اشتراک داره .. با سپاس مجدد ..ایرانی

 

ابزار وبمستر