فروزان برام لباسای سپهرو آورد .. یکی از یکی خوشگل تر ... با این که همه شون شسته شده بود یا هنوز تنش نکرده بود ولی همه شونو بو می کشیدم .. حس می کردم که بوی تن پسرمه .. بوی زندگی .. از اونا فاصله گرفتم تا فروزان گریه هامو نبینه . خیلی احساساتی شده بودم . پس این یک حکمتی بود که خود کشی من با شکست مواجه شده بود . تونستم پسرمو ببینم . سپهرو زنده شده ببینم . فروزان خودشو بهم رسوند .. دست منو گرفت توی دستش .. دستمو کشیدم ..
-حالا دستمو رد می کنی ؟
-تو حالا متعلق به یه مرد دیگه ای هستی ..
فروزان : عیبی نداره . تا همین حد عیبی نداره .
دستمو گرفت . حس کردم داغ شدم . همون حرارتو داشت . سرمو انداختم پایین . فکرمو بردم جای دیگه .. تا هوس در آغوش کشیدنش از سرم بپره ..
فروزان : پسرت خیلی آرومه .. خیلی نازه . وقتی فکر می کنم می خواستم از بین ببرمش از خودم بدم میاد .. اون گناهی نداره . شاید ریشه اش باطل باشه ..
-ولی پسرم یه پسر پاکه ... اون میشه مثل یتیمای دیگه . به ستاره و فروزان سپردم که پولای من و سپهرو چه جوری واسه بی سرپرستا هزینه کنن . تو هم سعی کن کاری کنی که سپهر ما سختی نکشه ..
-تو هم بالا سرش هستی دیگه ..
-داری بهم روحیه میدی ؟ تو خودت بهتر از هر کسی می دونی که کارم تمومه .. وگرنه الان دستتو نمی ذاشتی توی دستم . من به تو نیاز داشتم ... می دونی چقدر عذاب می کشیدم ؟ باورم نمی شد . هنوز باورم نمیشه .. تو شانس آوردی که بهم گفتی نه . شاید اگه نمی رفتی بیمار نمی شدم .. شایدم می شدم . ولی حالا هر کی که شرایط ما رو بدونه میگه تو شانس آوردی .. اگه با من از دواج می کردی بازم بیوه می شدی .. سپهر کوچولو در آغوش مادرش خوابیده بود .. فروزان اونو با خودش برد به اتاقش و بعد به تنهایی بر گشت .. بازم دستمو گذاشت توی دستش ..
فروزان : هر فکری می کنی بکن فر هوش ولی من بازم دستتو می گیرم ..
-چقدر دلم می خواد برات حرف بزنم .. به اندازه روزایی که ازم دور بودی .. به اندازه اشکهایی که از دلم جاری شده .. به اندازه خون دلهایی که ریختم .. به اندازه مشت هایی که به دیوار کوبیدم .. به اندازه نگاههایی که اون اوایل چشم به راهت بودم . خیلی سخت بود خوابیدن با این فکر که تو دیگه مال من نیستی ..
-نکن .. فر هوش با خودت و من این کارو نکن .. اون جوری که تو فکر می کنی من پست نیستم ..
-من نمیگم تو پستی . تو هیچ کار خلافی نکردی . تو کارت حلال بود . تو اگه با من می بودی کارت خلاف بود . ولی من و تو عاشق هم بودیم . صدای عشق یعنی صدای دوست داشتن . یعنی صدایی که نباید خاموش شه .. من ازت انتظار وفاداری داشتم . من بهت دروغ نگفتم . وقتی بهت گفتم دوستت دارم جونمو روش گذاشتم . بابت خیلی چیزا عذاب کشیدم .. بابت خیلی چیزا ... باورم نمی شد ..منتظر بودم که خشمت بخوابه .. سپهر منو تنها گذاشته بود .. اما نامردی من باعث شده بود حتی وقتی که میرم سر خاکش خجالت بکشم .
-همون احساس منو داری ..
-آره فروزان من شرمنده اونم . هر چند خودش گفت که می تونیم با هم باشیم ولی قبلشو نمی دونست . داشتم می گفتم از وقتی که تو رو در کنارم داشتم دیگه تو مال من بودی ..حتی یه مدت به خاطر خیانت خیالی سپهر و یه مدت هم به خاطر بیماری اون سمتش نمی رفتی .. هر چند می گفتی به خاطر عشق منم هست .. ولی بعید می دونم که در وجودتو چیزی به نام عشق هم بوده باشه . آدم کسی رو که دوستش داره نمی خواد که این جور خوار و ذلیل ببینه . حالا دیگه خجالت می کشم می خوام حرفامو بزنم . یه روزی همه چیزت بودم .. یه روزی که تو همه چیزم بودی .. و حالا هم همه چیزم هستی ..ولی من که همه چیزت نیستم از دردام بگم .. آخرین نامه منو خوندی .. دلم خوش بود به این که بیای سر خاکم .. ببینم که رفتن من .. نبودن من برای یه لحظه غصه دارت کرده .. نه این که از غصه تو شاد شم .. حالا این جایی . می دونم دوستم نداری ..ولی واسم متاثری ... آخه آدم یه سگی رو بزرگ می کنه وقتی اون سگه داره می میره نسبت بهش یه حس ترحمی پیدا میشه ..حالا من اون سگی هستم که دلت واسش می سوزه .. فروزان چرا گریه می کنی .. ..اگه بدونی وقتی حس می کردم تن بر هنه تو در آغوش مرد دیگه ایه انگار رگهای بدنم می خواست منفجر شه . می خواستم بمیرم ... چطور می تونستم عشقمو در آغوش یکی دیگه ببینم ..اون کارایی رو که من با هات می کردم اون مرد با تو انجام می داد .. بهم می گفتی که من تکیه گاه توام . حالا به اون مرد می گفتی .. من چه جوری می تونستم تحمل کنم ؟ حالا طوری شدم که حتی اگه احساس گرسنگی هم بکنم انگار چیزی نمی تونم بخورم . ..نمی تونم من نمی تونم .
فروزان : یه چیزی ازت بخوام انجامش میدی ؟
-بگو چیه ..من که جون و توانی ندارم .. جونمو برات میدم ..
فروزان : پیش من می خوابی ؟ ....پایان ... نویسنده .... ایرانی
-حالا دستمو رد می کنی ؟
-تو حالا متعلق به یه مرد دیگه ای هستی ..
فروزان : عیبی نداره . تا همین حد عیبی نداره .
دستمو گرفت . حس کردم داغ شدم . همون حرارتو داشت . سرمو انداختم پایین . فکرمو بردم جای دیگه .. تا هوس در آغوش کشیدنش از سرم بپره ..
فروزان : پسرت خیلی آرومه .. خیلی نازه . وقتی فکر می کنم می خواستم از بین ببرمش از خودم بدم میاد .. اون گناهی نداره . شاید ریشه اش باطل باشه ..
-ولی پسرم یه پسر پاکه ... اون میشه مثل یتیمای دیگه . به ستاره و فروزان سپردم که پولای من و سپهرو چه جوری واسه بی سرپرستا هزینه کنن . تو هم سعی کن کاری کنی که سپهر ما سختی نکشه ..
-تو هم بالا سرش هستی دیگه ..
-داری بهم روحیه میدی ؟ تو خودت بهتر از هر کسی می دونی که کارم تمومه .. وگرنه الان دستتو نمی ذاشتی توی دستم . من به تو نیاز داشتم ... می دونی چقدر عذاب می کشیدم ؟ باورم نمی شد . هنوز باورم نمیشه .. تو شانس آوردی که بهم گفتی نه . شاید اگه نمی رفتی بیمار نمی شدم .. شایدم می شدم . ولی حالا هر کی که شرایط ما رو بدونه میگه تو شانس آوردی .. اگه با من از دواج می کردی بازم بیوه می شدی .. سپهر کوچولو در آغوش مادرش خوابیده بود .. فروزان اونو با خودش برد به اتاقش و بعد به تنهایی بر گشت .. بازم دستمو گذاشت توی دستش ..
فروزان : هر فکری می کنی بکن فر هوش ولی من بازم دستتو می گیرم ..
-چقدر دلم می خواد برات حرف بزنم .. به اندازه روزایی که ازم دور بودی .. به اندازه اشکهایی که از دلم جاری شده .. به اندازه خون دلهایی که ریختم .. به اندازه مشت هایی که به دیوار کوبیدم .. به اندازه نگاههایی که اون اوایل چشم به راهت بودم . خیلی سخت بود خوابیدن با این فکر که تو دیگه مال من نیستی ..
-نکن .. فر هوش با خودت و من این کارو نکن .. اون جوری که تو فکر می کنی من پست نیستم ..
-من نمیگم تو پستی . تو هیچ کار خلافی نکردی . تو کارت حلال بود . تو اگه با من می بودی کارت خلاف بود . ولی من و تو عاشق هم بودیم . صدای عشق یعنی صدای دوست داشتن . یعنی صدایی که نباید خاموش شه .. من ازت انتظار وفاداری داشتم . من بهت دروغ نگفتم . وقتی بهت گفتم دوستت دارم جونمو روش گذاشتم . بابت خیلی چیزا عذاب کشیدم .. بابت خیلی چیزا ... باورم نمی شد ..منتظر بودم که خشمت بخوابه .. سپهر منو تنها گذاشته بود .. اما نامردی من باعث شده بود حتی وقتی که میرم سر خاکش خجالت بکشم .
-همون احساس منو داری ..
-آره فروزان من شرمنده اونم . هر چند خودش گفت که می تونیم با هم باشیم ولی قبلشو نمی دونست . داشتم می گفتم از وقتی که تو رو در کنارم داشتم دیگه تو مال من بودی ..حتی یه مدت به خاطر خیانت خیالی سپهر و یه مدت هم به خاطر بیماری اون سمتش نمی رفتی .. هر چند می گفتی به خاطر عشق منم هست .. ولی بعید می دونم که در وجودتو چیزی به نام عشق هم بوده باشه . آدم کسی رو که دوستش داره نمی خواد که این جور خوار و ذلیل ببینه . حالا دیگه خجالت می کشم می خوام حرفامو بزنم . یه روزی همه چیزت بودم .. یه روزی که تو همه چیزم بودی .. و حالا هم همه چیزم هستی ..ولی من که همه چیزت نیستم از دردام بگم .. آخرین نامه منو خوندی .. دلم خوش بود به این که بیای سر خاکم .. ببینم که رفتن من .. نبودن من برای یه لحظه غصه دارت کرده .. نه این که از غصه تو شاد شم .. حالا این جایی . می دونم دوستم نداری ..ولی واسم متاثری ... آخه آدم یه سگی رو بزرگ می کنه وقتی اون سگه داره می میره نسبت بهش یه حس ترحمی پیدا میشه ..حالا من اون سگی هستم که دلت واسش می سوزه .. فروزان چرا گریه می کنی .. ..اگه بدونی وقتی حس می کردم تن بر هنه تو در آغوش مرد دیگه ایه انگار رگهای بدنم می خواست منفجر شه . می خواستم بمیرم ... چطور می تونستم عشقمو در آغوش یکی دیگه ببینم ..اون کارایی رو که من با هات می کردم اون مرد با تو انجام می داد .. بهم می گفتی که من تکیه گاه توام . حالا به اون مرد می گفتی .. من چه جوری می تونستم تحمل کنم ؟ حالا طوری شدم که حتی اگه احساس گرسنگی هم بکنم انگار چیزی نمی تونم بخورم . ..نمی تونم من نمی تونم .
فروزان : یه چیزی ازت بخوام انجامش میدی ؟
-بگو چیه ..من که جون و توانی ندارم .. جونمو برات میدم ..
فروزان : پیش من می خوابی ؟ ....پایان ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر