ماندانا طوری عشوه گری رو شروع کرد که وحیدی که همیشه سرش توی لاک خودش بود و سکس آخرین چیزی بود که بهش اهمیت می داد رو حشری کرده بود .. ماندانا یه حرکتی به کون گنده اش داد که بهمن رو وسوسه اش کرده بو.د طوری که پسر انگشتاشو گذاشته بود روی کون ماندانا و یواش یواش با قرار دادن اون بر روی سوراخ .. خیلی نرم و ملایم اون انگشتا رو وارد کس و کون ماندانا می کرد ..
ماندانا : آخخخخخخخ .. من می خوام .. وحید جون .. عزیزم اگه بدونی من چقدر حالا می خوام ...
شوهر ماندانا آن سوی سیمها و تلفن که از جریان خبری نداشت حس می کرد که زنش هوس کیر اونو کرده و از دوری اون به تنگ اومده ...
وحید : عزیزم صبر داشته باش . این دفعه که اومدی هواتو بیشتر دارم . بیشتر به خودمون می رسم .
ماندانا : وووووووویییییی می خاره .. بذار توی کسم .. واااااایییییی .. وحید عزیزم . خیلی داغه ... هیجان داره ..می خواد ...
وحید : ماندانا چرا این جوری شدی ؟ من و تو که با هم بودیم تو هیچوقت تا این حد این جوری نمی کردی ..
ماندانا : آخه با هم بودیم ؟ تو به اون میگی با هم بودن ؟.. آخخخخخخخ ..
بهمن از این بازی و حرکات ماندانا خیلی خوشش میومد برای همین دوست داشست اونو بیش از پیش حشری کنه . ماندانا انگشتشو گذاشته بود جلو بینی و به بقیه یه اشاره ای زد که یعنی ساکت باشن . اونا هم محو حرکات و حرفای ماندانا شده بودند .
ویدا با این که کیف می کرد و لذت می برد از این که اونا دارن طوری حال می کنن که شوهراشون هم بیشتر تشنه و منتظرشون هستن ولی تا حدودی هم دلش واسه داداش وحیدش می سوخت که رو سادگی و صداقتش داشت فریب می خورد ...
بابک هم واسه یه لحظه کیرشو بیرون کشید تا شورت ویدا رو از پاش در بیاره و دیگه بین اونا هیچ مانعی نباشه و به همون سبکی که بهمن داره ماندانا رو می کنه اونم خیلی راحت تر بذاره توی کس ویدا ...
ماندانا : واااااایییییی وحید جون .. داره از جاش در میاد آخخخخخخ ..آخخخخخخ کسسسسسم ..کسسسسسسم ... وحید : اگه نمی تونی تحمل کنی زود تر بر گرد .. فقط حواست باشه اون جا که مردای هیز و چشم چرون تو و ویدا جونو اذیت نکنن ...
ماندانا : واااااایییییی بکش بیرون عزیزم .. دوباره بمالون .. فشارش بده ..
وحید می خواست ازجاش پا شه و به یکی دو مشتری جواب بده ولی دیگه طوری کیرش اومده بود جلو که نمی تونست از جاش تکون بخوره . با یه حالت عجیب و غریبی که مثلا کسی متوجه قسمت جلو بدنش نشه از اون فضا دور شد ..
وحید : مانی گوشی رو بده به ویدا .من خجالت می کشم . تو پیش اون چه جوری این همه حرف زدی . آبروت نرفت ؟
ماندانا : عزیزم اون ازم دور بود فاصله داشت صدای ما رو نمی شنید .
وحید : حالا صداش کن من با هاش خداحافظی کنم . . من بعدا برات زنگ می زنم ..
ماندانا در حالی که یه چشمکی به خواهر شوهرش می زدبه صدای بلند گفت ویدا جون بدو بیا گوشی رو بگیر داداشت باهات کار داره .
گوشی رو داد به اون .
وحید : ویدا جون حواست به ماندانا باشه . اون یه جوری شده ! چه جوری بهت بگم خواهر ..
ویدا در حالی که کونش آماج حملات کیر آسای بابک قرار گرفته و با هر ضربه کیرش یه حرکت شدید رو به جلو داشت گفت باشه داداش مراقبم ...
نگاه ویدا به حرکات کیر بهمن توی کس ماندانا هم اونو بیش از اندازه حشری کرده بود ..
وحید: من به هر دوی شما ایمان دارم . فقط این ماندانا در مورد حجابش خیلی بی خیاله . از بس خودش خوش قلب و پاکه همه رو هم مثل خودش می بینه . یه وقتی اون جا دوست و آشنای بی خود پیدا نکنین که یه اهداف خاصی داشته باشن ..
ویدا : داداش تا منو داری غم نخور ...
و بعد رامین گوشی رو از وحید گرفت که با زنش خداحافظی کنه ...
رامین : جات خالیه ویدا جون . دلم برات تنگ شده .
حالا ویدا بود که کسش با لذت کیر بابکو می چشید و با آرامش خاطر در حال صحبت کردن با شوهرش رامین و دور زدن اون بود ..
ویدا : آخخخخخخخ چی داری میگی رامین جون . من که در کنارت بودم زیاد به من اهمیت نمی دادی . همش به فکر کارت بودی ... همش به دنبال این بودی که کی پیشرفت می کنی به جا های بالاتر می رسی ..
رامین : همش به خاطر خودمون بود ..
ویدا : حالا که من یه چند روزی نیستم یه نفس راحت می کشی از دست غر زدنهای من راحتی ..
رامین : نهههههه کی میگه اینو .. دوستت دارم . منم دلم می خواد زود تر بر گردی .. من و وحید با هم قرار گذاشتیم که حالا با دوستان یا فامیلا هم که شده یه پنجشنبه جمعه رو بریم خارج از شهر یه هوایی تازه کنیم ..
ویدا : چه عالی ! امید وارم از کاراتون عقب نمونین ... ویدا برای لحظاتی به این فکر فرو رفت که چگونه سبکی در پیش گرفته که هر دو شون از این نوع زندگی راضی هستند . .. با شوهرش خدا حافظی کرد ... حس کرد که بیشتر از دقایقی پیش از سکسش لذت می بره .. اون حالا مثل ماندانا از بازی هیجان انگیز سکس و فریب خوشش میومد .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
ماندانا : آخخخخخخخ .. من می خوام .. وحید جون .. عزیزم اگه بدونی من چقدر حالا می خوام ...
شوهر ماندانا آن سوی سیمها و تلفن که از جریان خبری نداشت حس می کرد که زنش هوس کیر اونو کرده و از دوری اون به تنگ اومده ...
وحید : عزیزم صبر داشته باش . این دفعه که اومدی هواتو بیشتر دارم . بیشتر به خودمون می رسم .
ماندانا : وووووووویییییی می خاره .. بذار توی کسم .. واااااایییییی .. وحید عزیزم . خیلی داغه ... هیجان داره ..می خواد ...
وحید : ماندانا چرا این جوری شدی ؟ من و تو که با هم بودیم تو هیچوقت تا این حد این جوری نمی کردی ..
ماندانا : آخه با هم بودیم ؟ تو به اون میگی با هم بودن ؟.. آخخخخخخخ ..
بهمن از این بازی و حرکات ماندانا خیلی خوشش میومد برای همین دوست داشست اونو بیش از پیش حشری کنه . ماندانا انگشتشو گذاشته بود جلو بینی و به بقیه یه اشاره ای زد که یعنی ساکت باشن . اونا هم محو حرکات و حرفای ماندانا شده بودند .
ویدا با این که کیف می کرد و لذت می برد از این که اونا دارن طوری حال می کنن که شوهراشون هم بیشتر تشنه و منتظرشون هستن ولی تا حدودی هم دلش واسه داداش وحیدش می سوخت که رو سادگی و صداقتش داشت فریب می خورد ...
بابک هم واسه یه لحظه کیرشو بیرون کشید تا شورت ویدا رو از پاش در بیاره و دیگه بین اونا هیچ مانعی نباشه و به همون سبکی که بهمن داره ماندانا رو می کنه اونم خیلی راحت تر بذاره توی کس ویدا ...
ماندانا : واااااایییییی وحید جون .. داره از جاش در میاد آخخخخخخ ..آخخخخخخ کسسسسسم ..کسسسسسسم ... وحید : اگه نمی تونی تحمل کنی زود تر بر گرد .. فقط حواست باشه اون جا که مردای هیز و چشم چرون تو و ویدا جونو اذیت نکنن ...
ماندانا : واااااایییییی بکش بیرون عزیزم .. دوباره بمالون .. فشارش بده ..
وحید می خواست ازجاش پا شه و به یکی دو مشتری جواب بده ولی دیگه طوری کیرش اومده بود جلو که نمی تونست از جاش تکون بخوره . با یه حالت عجیب و غریبی که مثلا کسی متوجه قسمت جلو بدنش نشه از اون فضا دور شد ..
وحید : مانی گوشی رو بده به ویدا .من خجالت می کشم . تو پیش اون چه جوری این همه حرف زدی . آبروت نرفت ؟
ماندانا : عزیزم اون ازم دور بود فاصله داشت صدای ما رو نمی شنید .
وحید : حالا صداش کن من با هاش خداحافظی کنم . . من بعدا برات زنگ می زنم ..
ماندانا در حالی که یه چشمکی به خواهر شوهرش می زدبه صدای بلند گفت ویدا جون بدو بیا گوشی رو بگیر داداشت باهات کار داره .
گوشی رو داد به اون .
وحید : ویدا جون حواست به ماندانا باشه . اون یه جوری شده ! چه جوری بهت بگم خواهر ..
ویدا در حالی که کونش آماج حملات کیر آسای بابک قرار گرفته و با هر ضربه کیرش یه حرکت شدید رو به جلو داشت گفت باشه داداش مراقبم ...
نگاه ویدا به حرکات کیر بهمن توی کس ماندانا هم اونو بیش از اندازه حشری کرده بود ..
وحید: من به هر دوی شما ایمان دارم . فقط این ماندانا در مورد حجابش خیلی بی خیاله . از بس خودش خوش قلب و پاکه همه رو هم مثل خودش می بینه . یه وقتی اون جا دوست و آشنای بی خود پیدا نکنین که یه اهداف خاصی داشته باشن ..
ویدا : داداش تا منو داری غم نخور ...
و بعد رامین گوشی رو از وحید گرفت که با زنش خداحافظی کنه ...
رامین : جات خالیه ویدا جون . دلم برات تنگ شده .
حالا ویدا بود که کسش با لذت کیر بابکو می چشید و با آرامش خاطر در حال صحبت کردن با شوهرش رامین و دور زدن اون بود ..
ویدا : آخخخخخخخ چی داری میگی رامین جون . من که در کنارت بودم زیاد به من اهمیت نمی دادی . همش به فکر کارت بودی ... همش به دنبال این بودی که کی پیشرفت می کنی به جا های بالاتر می رسی ..
رامین : همش به خاطر خودمون بود ..
ویدا : حالا که من یه چند روزی نیستم یه نفس راحت می کشی از دست غر زدنهای من راحتی ..
رامین : نهههههه کی میگه اینو .. دوستت دارم . منم دلم می خواد زود تر بر گردی .. من و وحید با هم قرار گذاشتیم که حالا با دوستان یا فامیلا هم که شده یه پنجشنبه جمعه رو بریم خارج از شهر یه هوایی تازه کنیم ..
ویدا : چه عالی ! امید وارم از کاراتون عقب نمونین ... ویدا برای لحظاتی به این فکر فرو رفت که چگونه سبکی در پیش گرفته که هر دو شون از این نوع زندگی راضی هستند . .. با شوهرش خدا حافظی کرد ... حس کرد که بیشتر از دقایقی پیش از سکسش لذت می بره .. اون حالا مثل ماندانا از بازی هیجان انگیز سکس و فریب خوشش میومد .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر