ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانواده خوش خیال 23

اونا دوست داشتن  از مشتریان آرایشگاه تحقیق بکنن ولی  ظاهرا کسی رو دم در ندیده بودن  و مجبور شدن در بزنن .
 عرفان یه لبخند ملیحی زد و گفت بفر مایید خانوما امرتون .
-ما افتخار آشنایی با چه کسی رو داریم ؟
 -عرفان که خیلی راحت با یه شلوارک و لباس زیر اومده بود دم در هر لحظه حس می کرد که کیرش داره شق می کنه .  کوچه اونا اختصاصی بود و سحر و سپیده هم در یه حالت رکابی پوش با یه شلوار پارچه ای چسبون و کون گنده شون خودشونو رسونده بودن به اون فضا .
- من پسر فیروزه خانوم  هستم . مادرم بهترین آرایشگر شهره .. اون وقتی که انگشت رو صورت کسی میذاره همون اول ده سال جوونش می کنه .. قراره منم برم کمکش .. وردستش بشم . گفتم از فردا میرم .
 عرفان طوری هیجان زده شده بود که نمی دونست داره چیکار می کنه . نمی خواست که این زنا رو از دست بده . دوست داشت هر طوری شده  کاری کنه که با اونا جور شه  و رابطه بین دو تا خونواده به خاطر مسائل آرایشی مستحکم شه .
 سحر : ما همسایه بغلی شما هستیم . اتفاقا تابلوی شما رو دیدیم و به خاطر همون  اومدیم این جا .
 -آره دم  در خونه ما هم نصبه ولی گفتم شاید ندیده باشین .
 -الان مامانت کجاست .
 -اون سخت مشغول کاره . بفر مایید . بفر مایید داخل .
 -اگه اجازه می فرمایید  ما بریم به سالن انتظار یه خوش و بشی با خانومایی که منتظر نشستن بکنیم .
 -اگه راجع به کار مامان می خواین تحقیق کنین باید بگم که جز در موارد خاصی که مامان  عروس داره وقتش تا یک ماه بعد پره .
 سپیده دستشو رو صورت عرفان کشید و گفت حالا یه آقا پسر گلی مثل تو نمیشه که پار تی ما بشه ؟ .
 وقتی سحر هم همین دست کشیدن رو روی صورت عرفان انجام داد پسر حس کرد  که کیرش داره همین جور رو به جلو حرکت می کنه . کیرش شق شده بود و شلوارکو داده  بود جلو .. صورت عرفان از خجالت سرخ شده بود . خودشو یه پهلو کرد  و از خانوما خواست که با اون برن به طرف سالن انتظار .
 سحر : سپیده این چرا این جوری راه میره ؟ انگاری تیک عصبی داره .
 سپیده : پسر خوش تیپ و خجالتیه . یه نگاهی از پهلو به داخل شلوارش بنداز .. مردای ایرونی از بس توی منگنه بودن دیگه تا یه زنو با یه خورده لباس سکسی می بینن دست و پاشونو گم می کنن . خوشم میاد  کیر این پسره به دیدن ما راست میشه .
سحر: ولی دلم می سوزه .. سهیل من یه خورده ازش کوچیک تره ولی اون حالا داره به اندازه کافی لذت می بره و عرفان  در سختیه .
 سپیده : ببینم سحر مثل این که خیلی دلت واسش می سوزه . این جوری که معلومه خودت باید بیای این جا یه سرویس باهاش بر نامه بری.
 سحر: دیوونه شدی سپیده . ما خودمون با این هشت ده تا مردی که داریم نمی تونیم یه بر نامه کامل انجام بدیم و همش کارای ما نصفه و نیمه هست . یواش یواش دارم از خونه نشینی خسته میشم . یادش به خیر .. اون ور آب گاهی که حوصله مون نمی گرفت فکر کنیم که چی باید تنمون کنیم بریم بیرون خرید یا رستورانی جایی زیر   مانتومون چیزی نمی پوشیدیم وقتی چند تا دگمه شو باز می کردیم و طرف تن لختمونو می دید با این که سیر خورده بود ولی کیرش راست می شد
سپیده : ببینم سحر جون . مثل این که سرت به تنت زیادی کرده . این جا اون جا نیست . ما رو می گیرن چوب تو کونمون می کنن .
 سحر : فکر کردی اونایی که تن لخت ما رو ببینن اجازه میدن که ما رو ببرن به جایی که چوب تو کونمون کنن ؟ همونجا کیر تو کون ما می کنن قال قضیه رو می کنن .
 خلاصه رفتن و تحقیقشونو شروع کردن .. البته کمی اون طرف تر هم فیروزه مشغول کار بود . دیده نمی شد ولی بین  منتظرین و فیروزه دری نبود ولی حالت ساختمون طوری بود که اونا همو نمی دیدن .. فیروزه قصد داشت که بعدا دکور بندی رو طوری تغییر بده که همه در یک فضا باشن .. ولی عرفان که حالا به این موضوع فکر می کرد حس کرد که این کار درست نیست ..  دو تا زن تحقیقاتشونو شروع کردن ..
سپیده : میگم این سی نفر ی رو که این جا نشستن این فیروزه خانوم چه جوری می تونه جواب بده .
 سحر: من چه می دونم . حتما به کارش وارده .. میگم زلیخا گفتن و یوسف شنیدن .. شنیدن کی بود مانند دیدن .. من میگم یگی رو که نوبتش میشه میره داخل نشون می کنیم وقتی که بر گشت مقایسه می کنیم با حالت قبلش ..  در دو سه مورد این کارو می کنیم و نتیجه رو می بینیم .
سپیده : موافقم .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم دمت گرم خیلی باحال بود وقتی سپیده گفت خیلی خوشم میاد وقتی مردا ما رو میبین التشون شق میششه یا اینک سحر درباره لخت بودن زیر مانتو میگف که هووس اونورو کرده خیلی باحال بود اصلا داستان داره باحال میشه یعنی باخال بود داره باحالتر میشه دمت گرم بقیه داستانها هم باحال بودن مرسی

ایرانی گفت...

با درود به داداش دلفین گل ..ممنونم از توجه و پیام گرمت .. البته من به تدریج این مسائلو یعنی رابطه عرفان با خانوما و زیر مانتو لخت بودن رو ادامه اش میدم . چون هنوز حجم داستان و تعداد انتشارش کمه واسه همینه که به این جاهاش نرسیدیم و خواستم علی الحساب یه زمینه ای درست کرده باشم برای قسمت های بعد که حالت داستان طبیعی تر شده به ناگهان وارد جریان نشده باشیم .. با سپاس مجدد ..ایرانی

 

ابزار وبمستر