ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

میوه سیزده

قبل از ازدواج خیلی شیطون بود و کلی هم دوست پسر داشت. با خیلی هاشون  هم سکس مقعدی داشت ولی بعد از ازدواج خیلی سر به زیر شد . تارا پنج سالی رو از شوهرش کوچیک تر بود . شوهرش هم مسئول قسمت کارخانه ای بود که هفته ای دوشبشو خونه نمیومد. بیشتر وقتا  خونه تنها بود  . اوایل از دواجش بوده و خیلی هم دندون رو جیگر گذاشت که دست از پا خطا نکنه .  از اونجایی که خیلی  فانتزی و جذاب بوده هیکلی مانکنی با باسنی بر جسته داشت   هر جا که می رفتن همه چشمها اونو تعقیب می کردند . زنا به خاطر حسادت و مردا هم با نگاهی خریدارانه .. از روزی که با لباس عروس وارد واحد خودشون شده بود پسر همسایه روبرویی با حسرت خاصی نگاش می کرد . اون به خوبی این نگاهها رو می شناخت . وقتی با فک و فامیلای شوهر هم می رفتن بیرون خیلی  از مردا بی توجه به متاهل بودن تارا هوس گاییدن اونو داشتند . سعی می کردن با حرف زدن زیاد با اون نظرشو جلب کنن . یکی از اونا سعید پسر خاله شوهرش بود که با این که یک زن خوشگل داشت چشاش به دنبال اون بود . یک بارم که رفته بودن پیک نیک سعید خودشو خیلی بهش نزدیک کرده و در یه جای دنج صورتشو به صورت تارا  نزدیک کرده بود که زن ازش فاصله گرفت . خلاصه شرایط طوری فراهم اومد که با جمشید پسر دانشجویی که روبروی واحدشون خونه در بست داشت رو هم ریخت و وقت و بی وقت خودشو در اختیارش می ذاشت . جمشید پنج سالی رو ازش کوچیک تر بود . تا را دوست داشت که جمشید فقط با اون باشه ولی یکی  از این روزا ازدور بین یا همون عدسی در دید که یه دختر رفت توی خونه   دوست پسرش و دیگه نه به صدای زنگ اون جواب می داد و نه به تلفن . شب بعد به عنوان جریمه  تحویلش نگرفت . حرص می خورد از این که یک رقیب پیدا کرده .. تارا به خودش دلداری می داد . این قدر ناراحت نباش . تو هم شوهر داری . یه مرد دیگه ای هست که غیر اون تو رو بکنه . ولی خشم تارا سبب شده بود که در سیزده به در بخواد کاری کنه که سعید  رو که طالبش بوده بکشونه سمت خودش . خونوادگی دسته جمعی رفته بودند به کوه و جنگل . که در اون ناحیه یک سرویس بهداشتی هم بود . جمعیت موج می زد .. هر کسی مشغول کاری بود .. جمعیت غوغا می کرد همه شاد بودند . اونا رفتند به قسمت های بالاتر اونجا که شیب بیشتری داشت . چون مردا بیشتر اهل مشروب و دود و دم مختصر و تفریحی بودند .. سعید اهل هیچی نبود فقط زنش از دستش شکار بود و این که همش چشش به دنبال زن ودختر مردمه و یکی دوبار هم لو رفته بود . بعد از این که کبابی درست کرده خوردند زنا رفتن  به طرف  محل ظرفشویی .. مردا هم سرشون تو لاک خودشون بود . تارا سردرد و خستگی رو بهونه کرد و چند متر اون طرف تر کنار درختی دراز کشید  سعید هم که اهل این بند و بساطها نبود یه گوشه ای دو متر اون ور مردا به تنه درختی تکیه داده بود و تا را رو دید می زد . این که بتونه با هاش سکس داشته  باشه واسش یه آرزو شده بود .  اهالی دود و دم که از جمعیت فاصله داشتند  پشت به تا را بودند ولی تنها سعید می تونست اونو ببینه . زن احساس کرد که حشری شده . چادری رو که رو پاش کشیده بود به کناری داد و پاهای لختشو که فقط یک دامن کوتاه بالای زانو رو پوشش می داد نشون سعید داد .. سعید چشاش وا مونده بود .  نمی دونست تارا سهوا داره این کارو می کنه یا این که یک چراغ سبزه .. اونم دستشو گذاشت رو کیرش .. ماهها بود که منتظرلحظه ای بود که بتونه به وصال تارا برسه   . اگه می تونست اونو تسلیمش کنه انگاری که تمام زنای دنیا رو مال خودش کرده . خیلی بهش بر خورده بود که چند وقت پیش تارا دست رد به سینه اش زده بود . یکی از دلایلی که اونو بیشتر به سمت تا را می کشوند و این که حس می کرد که شاید اهل حال باشه این بود که یکی از دوست پسرای سابق تارا دوستش بود . طرف تا همینو برای سعید تعریف کرده بود سعید از دوستش پرسید که آیا تا را رو گاییده ؟ طرف ترسید که بعدا کار درست شه و گفت نه فقط با هم دوست بودیم اما سعید شک کرده بود .چشا و حالت تا را در کل نشون می داد که یک حالت سیری نا پذیری داره . زن از جاش پا شد .. حس کرد که یه التهابی در زیر سینه ها و دور کسش ایجاد شده . اون خشمی رو که نسبت به جمشید داشت  دیگه براش اولویت نداشت . حالا فقط می خواست خودشو زیر کیر سعید ببینه .. اون جلو و مرد پشت سرش .. دیگه رسیده بودند به جایی و نقطه بلندی که مناظر پایین براشون یه دور نمایی شده بود .. اونا دقایقی بود که در کنار هم قدم می زدند . سعید به این بهونه خودشو به تارا وصل کرده بود که خوب نیست یک زن تنها در جنگل و در این فضای خلوت قدم بزنه . نفس آدم می گرفت اونم  پس از خوردن یک غذای سنگین بیاد به این نقطه و ارتفاع .. .. در این نقطه تعداد درختا کمتر شده و با فاصله از هم قرار داشتند .-آقا سعید میشه روتونو اون ور کنین من یه کاری دارم که اگه انجام ندم دیگه راه نمی تونم برم .. سعید دل تو دلش نبود ..  یعنی تارا می خواد بره دستشویی صحرایی ؟.. ولی زن  قصد داشت که اون کون لختشو دید بزنه . کاش روشو بر گردونه پشت به اون قرار بگیره .. تارا هم عمدا همین کارو کرد .. .. سعید برای اولین بار بود که نمی تونست در برابر یک زن چه تصمیمی بگیره . کون درشت و سفید و هوس انگیز تارا اونو وسوسه کرده بود .. ولی اثری از این که زن کاری انجام بده و دستشویی بره رو ندیده بود .. نکنه کسش می خاره .. تا را معطل کرده بود هر لحظه  منتظر بود که سعید بیاد . می خواست روشو بر گردونه ولی روش نمی شد .. سعید یه نگاهی به دور و بر و اطراف انداخت . اونا در یه مسیر ضد شیب قرار داشتند که اگه یکی از اون پایین می خواست حرکت به طرف بالا رو شروع کنه بیست دقیقه ای طول می کشید تا به اینجا برسه .مرد حرکت آروم به طرف زن رو شروع کرد . تارا یه لحظه ترس برش داشت ولی درجا خودشو عادت داد . این دستای سعید بود که دور کمرش حلقه شده بود . مرد شلوارشو تا نیمه پایین کشیده بود . تارا با شکم و دمر دراز کشید . سعید خودشو انداخت روش .. -چیکار داری می کنی . حواست باشه جرم ندی و منو از این بالا پرتم نکنی .. -تارا تارا .. من الان چند ماهه منتظر همچین لحظه ای هستم -مگه تو زن نداری .. .. سعید معطل نکرد .. کون تا را رو به دو طرف باز کرد . دستشو کشید رو کس تارا .. تا زن بخواد خودشو یه حرکتی بده و تنظیمش کنه کیر رفته بود توی کس .. -خوشت میاد تارا جونم .. -زهر مارت بشه .. زود باش کارت رو بکن الان اینجا خطریه .. -میگی داخل کست زهر مار ریختی ؟/؟ سعید رفت رو پشت تارا . یه خورده از بر جستگی کونش فاصله گرفت . -می ارزید واسش این قدر صبر کنم . تنگی کس تارا بهش می چسبید . فضای سبز و آسمون آبی و پرواز پرندگان و هوای بهار دو تایی شونو مست کرده بود . تارا بلوزشو داد بالا سینه هاشو در تماس با زمین و چمنها قرار داد .. حس کرد داره ار گاسم میشه .. چشاشو بسته بود تا از فضای آرامش و آرامش درون لذت ببره بعد از ارضا شدن یه فشاری رو رو سوراخ کونش حس کرد . کونش اون قدر کار کرد داشت که  ورود کیر سعید کار شاقی نباشه . اون در حال گاییدن کون تارا انگشتشو هم گذاشته بود بالای سوراخ کونش . این بار خودشو منطبق بر زن  کرد و گونه هاشو بوسید . تارا به دوران قبل از از دواج و کون دادنهاش فکر می کرد و با لذت , کیری رو که در کونش حرکت داشته تصور می کرد . یک بار دیگه هم به اوج رسید وقتی که آب کیر سعیدو توی کونش حس کرد آخه اون از کون دادن خیلی لذت می برد و این اوج آرامش اون بودسعید هنوز سیر نشده بود و برای باردوم توی کسش خالی کرد ... . چندی بعد تارا بود و سه تا مرد و فرزندی که دقیقا نمی تونست به خودش بگه باباش کدوم یک از این سه تا مرده .. ولی یه حسی بهش می گفت بابای این بچه سعیده و محصول سیزده به دره .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر