ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 247

اسمش بود ارسلان .. چند بار شنیدم که ارسی صداش می کردن . پسر خیلی پررویی بود . یه بار که شوهر داشتم و اصلا توی خط حال کردن و این حرفا نبودم اومد سراغم و علنا بهم می گفت که ازم خوشش اومده و می خواد که با هام باشه .خیلی هم بهم می گفت که عاشقمه و دوستم داره . پسره پاک کس خل شده بود . نزدیک بود موضوع رو به شوهرم بگم . ولی اون ازاون آدمای متعصب و غیرتی بود که می ترسیدم اگه جریانو بهش بگم فکر کنه که مرض از خودم بوده که اون اومده سمت من .  البته اون موقع هیکلش به درشتی هیکل حالا نبود . ولی خیلی پررو و بی ادب بود و اصلا از این حرکات و رفتارش خوشم نمیومد . ولی حالا خیلی خوش قیافه تر و سر حال تر شده بود . الان هم در شرایطی بودم که به یک آرامش روحی خاصی رسیده بودم . از این که دارم در کشور آشوب به پا می کنم که بالاخره مردمی که حدود چهل ساله که  حقشون داره خورده میشه در حد المپیک بیان و از حقشون دفاع کنن و حکومتی مردمی انتخاب کنن نه دیکتاتوری تحمیلی دینی که اونم مجری دین نیست ..ارسلان خیلی ریلکس و بی خیال نشون می داد .
 -شنیدم شوهرت مرده .. 
-خب که چی ؟
 -نمی خوای دوباره ازدواج کنی ؟
 -اگه دوست داری بیا خواستگاریم ..
-دوست که دارم . ولی دلم می خواد که  اولش دوست دخترم شی ..
-حقت بود که همون دفعه قبل که این گستاخی ها رو می کردی تو رو تحویل شوهرم می دادم چوب تو کونت می کرد .. 
اصلا انتظار شنیدن این حرفو نداشت . رو من حساب خاصی باز کرده بود . بد جوری یکه خورده بود .
-چیه پسر فکر کردی فقط خودت می تونی لات باشی .
-نگفتی بالاخره میای ور دل ما یا نه ..
 یه پوزخندی بهش زده گفتم آره ارسی جون .. برو حموم .. خودت رو اونجاتو برق بنداز  میام پیشت ..
-حالا داری مسخره ام می کنی ..
-به روح شوهر مرحومم جدی میگم ..
 اونو توی خماری گذاشتم و رفتم . ولی همچین قصدی هم داشتم که شبو برم پیشش . نا امیدش نکنم . فیلمهایی رو هم که غروبی گرفته بودم پخشش کردم و گذاشتم توی اینترنت .. اون قدر کپی برداری شد و در این سایت و اون سایت قرار داده شد که دیگه از دست گوگل و سازمان سیا و انتلیجنت سرویس و بی بی سی که پایه گذار انقلاب سیاه 57 بود کاری ساخته نبود .. دیگه کارا رو سپردم به دست انقلابیون و گفتم برم حالمو بکنم . آخ که چه ماموریت سختی داشتم . کثافتا هفت هشت ساله ملتو گذاشتن سر کار با این جلسات قلابی هسته ای .. نمی دونم کار درستیه که برم سراغ این پسره یا نه ؟ اول یه دوش درست و حسابی گرفته و یه تیغی به بدنم انداحتم .. یه لباس شیک هم تنم کردم . می دونستم این داداش و بابام ول کنم نیستن و میان سراغم . دیگه غیبت من واسشون عادی شده بود .. خونه همه از پدر سوخته بازی آخوندا و فیلمهایی که در یوتیوب و سایتهای مختلف و به صورت سی دی  در قسمتی از شهر پخش شده بود حرف می زدن ..
بابا ناصر : واقعا این کی بود این کارو کرد . هر کی بود از خودشون بود ..
 نویان : فکر کنم به یکی خوب حق و حساب ندادن اون رفته آخوندا رو لو داده ..مگه ندیده بودی چند سال پیش رهبر و رئیس جمهور عین سگ و گربه یا همون تام و جری افتاده بودن به جون هم و واسه هم نقشه می کشیدن و کری می خوندن ؟ و از خط قرمز می گفتن ؟  
-بابا ! داداش ! کار من بوده .. من اونا رو رسوا کردم ..
بابا : نادیا شوخیت گل کرده ها . یه وقتی از این حرفا پیش کسی نزنی ها . اونا منتظر بهانه ان . میان می گیرن می برنت . اون وقت ما چه خاکی به سرمون بریزیم .
 -بابا جونم یه دختر دیگه هم داری ..
 -اون که اصلا معلوم نیست چیکار می کنه  .. همچین چسبیده به شوهرش که انگاری جن می خواد اونو ببره .
 -شایدم برد ..
 ولی بابا این جریان لو رفتن مذاکرات قلابی هسته ای کار من بودا ..
-چند بار باید بهت بگم از این شوخی ها نکن . یه سری فیلم زشت از هرزگی های اینا گذاشتن توی اینترنت ..خوب نیست دخترم تو اینا رو ببینی . زشته ..
-بابا من می خوام ببینم با پدر سوخته بازی اینا بیشتر آشنا شم .
 -از دست تو من دیوونه شدم نادیا ..
دیگه وقتش بود که اون فضا رو ترک می کردم .. رفتم سمت خونه ارسلان .. یا همون ارسی جون ... اولش در خونه رو زدم..بله و بفر مایید رو شنیدم و جواب ندادم . چند بار که این کارو کردم ارسلان و پدرش درو باز کرده دو تایی اومدن دم در .. منم که  خودمو نا مرئی کرده بودم رفتم توی خونه  .. حالا اون دو نفر با هم بحث داشتن که چی به چیه .. توی خونه تلویزیون روشن بود . مجری تلویزیون داشت خودشو می کشت و همچنان از دستاورد های انقلاب و امام و رهبر مستضعفان جهان می گفت . پدر و پسر بر گشتند و پس از این که کلی فحش نثار اموات زنگ زننده و فرار کننده کردند فحش هاشونو بر گردوندند سمت این آخوندا و دار و دسته شون .. یواش یواش رفتم سمت اتاق ارسی خان .. از شکل و شمایل اتاقش فهمیدم که اون باید مال این پسره باشه . لباسامو در آورده و فقط شورتمو گذاشتم که پام بمونه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر